یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

لب تشنه ام




تاریکم ای یلدا، مهتاب میخواهم
لب تشنه ام ای اشک، سیلاب میخواهم

در حسرت موجم، باران کفافم نیست
درمان درد من باران نم نم نیست

پس تشنه میمانم، غرق پریشانی
تا آسمان ها را بر من بگریانی

چشم من از وقتی با عشق تو تر شد
آیین من اینبار آیینه ای تر شد

پیدا شو ای مرحم بر زخم پنهانم
تا صبح دیدارت بیدار میمانم

افشین یداللهی




زمانه ی تلخ

دلم همیشه پر است از زمانه ی تلخ
که لحظه لحظه می دهدم یک نشانه ی تلخ
 
دلم همیشه پر است از غمی که می آید
شبیه بغض گلوگیر، در بهانه ی تلخ
 
تب و تباهی و حس قریب تنهایی
عجب ضیافت شومی در این شبانه ی تلخ“
 
چقدر حس بدی است حس تنهایی”
دوباره زمزمه ی زیر لب، ترانه ی تلخ
 
کبوتری که جدا مانده از جفتش
چگونه پر بزند رو به آشیانه ی تلخ؟
 
قلم به دست من هر شب به گریه می گوید:
چرا دوباره شروعِ شعرِ عاشقانه ی تلخ؟
 
تمام قصه همین بود: اینکه تو بروی
ومن به انتظار تو خیره، به بی کرانه ی تلخ
 
احسان نصری

من... تو را...

تو را آن گونه می‌خواهم که باغی باغبانش را

شبیه مادر پیری که می‌بوسد جوانش را


من آن سرباز دلتنگم، که با تردید در میدان

برای هیچ و پوچ از دست خواهد داد جانش را


پریشانم شبیه پادشاهی خفته در بستر

که بالای سرش می‌بیند امشب دشمنانش را


تو در تقویم من روزی نوشتی دوستت دارم

از آن پس بارها گم کرده‌ام فصل خزانش را


شبی در باد می رقصند موهایت،یقین دارم

شبی بر باد خواهد داد مردی دودمانش را


پرستویی که با تو هم قفس باشد،نمی‌ ترسد

بدزدند آب و نانش را، بگیرند آسمانش را


تو ماهی باش تا دریا برقصد،موج بردارد

تو آهو باش تا صیاد بفروشد کمانش را


من آن مستم که در می‌خانه‌ای از دست خواهد رفت

اگر دستان تو پر کرده باشد استکانش را


علی سلیمانی


درد بی درمان



مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند
هر دلی را روزگاری عشق ویران می‌کند

ناگهان می‌آید و در سینه می‌لرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می‌کند

با من از این هم دلت بی‌اعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کِی پشیمان می‌کند؟

مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت‌کِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می‌کند

اشک می‌فهمد غم افتاده‌ای مثل مرا
چشم تو از این خیانت‌ها فراوان می‌کند

عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
درد بی‌درمان‌شان را مرگ درمان می‌کند

بال عشق …


آمدی ، گل در وجودم زاده شد

برگ برگِ خاطرم ، افتاده شد


کوچ کردی مدتی از بزم عشق

باز قلبت ، راهی این جاده شد


با تبسم ، بوسه ها بر لب زدی

نبض و گرمای تنت سجاده شد


پیش چشمم باز هم ، عاشق شدی

عشق در بطن دلت ، آماده شد


من به خلوتگاه چشمت ، ساکنم

این پیام از من به قلبت ، داده شد


بی تو پوچم ، ای نگاهت زندگی

روز و شب سمت نیازم ، باده شد


ذره ذره ، غرق گشتم در جنون

حالیا ، دیوانگی هم ، ساده شد


گشته زندانی وجودم در قفس

با تو اما ، بال عشق آزاده شد


آفتاب مشرق و مغرب کنون

هر دو با هم ، بر زمین قلاده شد


کورس عشقت تا نهایت می رود

راز دل از عشق تو ، بگشاده شد



افسانه واقعی



خاطرت

خاطرت را از خودم هم بیشتر میخواستم

با دعای هر شب و با چشم تر میخواستم


انتهای جاده های بی تو بن بست است و من

از تو تا مقصد فقط یک همسفر میخواستم


جز تو با من هیچ کس تصمیم جنگیدن نداشت

حیف از دشمن ، برای خود سپر میخواستم


من که عمری تشنه ی قدری محبت بوده ام

از تو تنها سایه ای بر روی سر میخواستم


زندگی از ریشه خشکیده است ، آه ، ای کاش که

جای باران از خدا مشتی تبر میخواستم


هیچ وقت این زندگی بعد تو چیزی کم نداشت

خاطرم را بیشتر از تو اگر میخواستم

 

 

سمانه میرزایی


از دلت دورم

اندازه ی صد سال نوری از دلت دورم

باید همیشه دور باشم از تو ، مجبورم  !

 یا گریه هایم را میان شعر میگویم

 یا مینوازد گریه را نت های سنتورم

یعقوب عاشق توی این دنیا فراوان است

یعقوب... مثل من... که از این گریه ها کورم!

هر دفعه دل دادم به دریا باز هم افتاد

شکل تو یک ماهی قرمز در دل تورم

مثل تمام پسته ها که تلخ میخندند

پنهان شده صد بغض پشت خنده ی شورم

یک آسمان افتاده در قلبم که غیر از ابر

در بین باران های دلتنگی ش محصورم

شاعر شدن یعنی فقط حسرت... فقط حسرت!

یعنی تو دانشگاهی و من پشت کنکورم!

 

حانیه دری

بدتر شد



هرچه کردم نشوم ازتو جدا، بدتر شد

 از دل مـا نرود مهر و  وفــا  ، بدتر  شد ...


مثـلا خواســتم این بــار موقـر باشــم 

و به جای تو،  بگویم  که شما ، بدتر شد

 

آسـمان وقـت قـرار من  و تــو  ابری بود 

تـازه  با رفتـن تـو وضـع هـوا  بد تر شــد

 

این متانت به دل سنگ تو تاثیر نکرد

بلکه برعکس ،  فقط رابطـه ها  بد تر شـد


چاره دارو و دوا نیست،که حال بد من

بی تو با خوردن  دارو  و  دوا  بد تر شد


روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت

آمدم پاک کنم عشـق تـو را بدتـر شـد ...


شادی صندوقی



نقش نگاهت


نشسته نقش نگاهت به چشم خواب زده

چنانکه ماه تنش را به حوض آب زده


امید آب ندارد پرنده ی عطشم

زبسکه بال به امید هر سراب زده


شبیه رود به دنبال نرمی دریا

عبور کرده ام از زندگی شتاب زده


چگونه شک نکنم دست مهربانش را؟

به حسن نیّت این مردم نقاب زده؟


بخواب ای شب رویا ، چرا که مهتابت

حلول کرده دراین سایه های خواب زده


اگرچه جای سفر روی برف می ماند

به ردپای من انگار آفتاب زده

 

 

علی ارجمند


غزل های کوتاه

شب دلواپسی ها هرقدر بی ماه تر بهتر

که شاعر در شب موهای تو گمراه تر بهتر

 

برای شانه های شهر متروکی شبیه من

تکانهای گسل یکدفعه و ناگاه تر بهتر

 

چه فرقی می کند من چند سر قلیان عوض کردم ؟

برای قهوه چی ها مرد خاطر خواه تر بهتر

 

ندانستی که روی بیت بیتش وزن کم کردم

نوشتی شعرهایت شادتر کم آه تر بهتر

 

نه اینکه قافیه کم بود نه ! در فصل تابستان

غزل هم مثل دامن هرقدر کوتاه تر بهتر 

 

حامد عسکری