یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

تورا با غیر می بینم صدایم در نمی آید

تورا با غیر می بینم صدایم در نمی آید
دلم‌ می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید

شبان آهسته می گریم که شاید کم شود دردم
تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید

چه سود از شرح این دیوانگی ها بی قراری ها
تو‌ مه بی‌مهری و‌حرف منت باور نمی آید

ز دست و‌پای دل برگیر این زنجیر جور ای یار
که این دیوانه گر عاقل شود دیگر نمی آید

فراق از عمر من می کاهد ای نامهربان رحمی
خدا را از چه بر من رحمت ای کافر نمی آید . . .

مهدی اخوان ثالث

رفیقم کجایی





غم جمعه عصـــر و ..
غریبـــی حصـــر و..
یه دنیا سوالُ تو سینـه ام گذاشتی ..

جهـــانی دروغ و ..
یه دنیا غروب و ..
یه درد عمیق و ..
یه تیزی تیغ و ..

یه قلـــب مریض و ..
یه آه غلیــــــــظ و ..
یه دنیــا محالـــــو ...
تو سینه ام گذاشتـــــی ....


رفیقم کجایی ..
دقیقا کجایی ..

کجایی تو بی من ..
تو بی من کجایی ..!

حسین_صفا


من و تو شباهت های متفاوتی باهم داریم

من و تو شباهت های متفاوتی باهم داریم :
هر دو شکستیم ؛ تو قلب مرا ، من غرورم را
هر دو رقصیدیم ؛ تو با دیگری ، من با سازهای تو
هر دو بازی کردیم ؛ تو با من ، من با سرنوشتم
و در آخر هر دو پی بردیم
تو به “حماقت” من ، من به “پست” بودن تو
آری ، این شباهت های متفاوت هر روز آشکارتر میشود
...

نیامده بودی که بمانی !

میدانم
نیامده  بودی  که  بمانی   !!!!!
چند روزی  گذرت  افتاد به  سرنوشت من
آمده  بودی  که  روزگارم را سیاه کنی و بروی 
هی با  توام   , یادت  هست  ؟!
قرار بود , همدرد هم  باشیم نه درد  هم  !!!!!
قرار بود , همدیگر  را  درک کنیم  نه  ترک  !!!!!
قرار  بود , برای  آرزوهای  یکدیگر  ریشه باشیم   ,
 نه  تیشه  !!!!!
لعنت  به  تمام  قرارهایی که  بود
  اما  نبود   !!!!!!
مانند  خودت 

دست هایت را که گم کردم

دست هایت را که گم کردم
به دیوارها آگهی زدم:
"از یابنده تقاضا می کنم بِمیرَد"...!

"زانیار برور"

سلام ای عشق دیروزی

سلام ای عشق دیروزی،منم آن رفته از یادی
که روزی چشمهایم را،به دنیایی نمیدادی

سلام ای رفته از دستی،که میدانم نمی آیی
و میدانم برای من،امیدی رفته بر بادی

به خاطر داریَم آیا؟!به خاطر دارمت آری!
سلام ای باور پاکی،که از چشمم نیفتادی

اسیر عشق من بودی،زمانی...لحظه ای...روزی
رهایت کردم و گفتم:پرستویم تو آزادی!

نوشتی:بی تو میمیرم،خرابت میشوم عمری
کنون فردای دیروز است،ببین حالا چه آبادی!!

سکوتم را نکن باور،خودت هم خوب میدانی
که در اشعار من چیزی،شبیهِ داد و فریادی

حقیقت زهر تلخی بود،که آگاهانه نوشیدم
از این هم تلخ تر باشی،همان شیرینِ فرهادی

??

بهترین قسمتش این بود

بهترین قسمتش این بود
که پرده ها را کشیدم
و زنگ در را با پارچه‌های کهنه پوشاندم
تلفن را توی یخچال گذاشتم
و سه روز تمام
در تخت خواب ماندم
و بهتر از همه این بود
که کسی اصلا
دلش برایم تنگ نشد!

#چارلز_بوکوفسکی

برای بزرگ شدن زود بود ...خیلی زود !!

میدانی ، روزی که ماجرای عشق تو را به مادرم گفتم ، چه اتفاقی افتاد ؟!!

اصلأ بگذار از اول برایت بگویم...

قبل از اینکه حرفی بزنم موهایم را باز کردم و روی شانه أم ریختم

 مادرم گفته بود موهایت را که باز میکنی انگار چندسال بزرگتر میشوی...

میخواستم وقتی از عشق تو میگویم بزرگ باشم ...

بعد از آن دو استکان چای ریختم، بین خودمان بماند اما دستم را سوزاندم و نتوانستم بگویم آخ ،

 بلکه دلم آرام بگیرد ، مجبور بودم چون مادر اگر میفهمید بزرگ شدنم را باور نمیکرد ...

دست سوخته أم را زیر سینی پنهان کردم چای را مقابلش گذاشتم و کنارش نشستم ،

عشقت توی دلم مثل قند آب میشد و نمیدانستم از کجا باید شروع کنم.....

باتردید گفتم :"مادرجان،اگر آدم عاشق باشد زندگی چقدر دلنشین تر بر آدم میگذرد ، نه؟"

عینک مطالعه را از چشمش برداشت و نگاهش را به موهایم دوخت ،

 انگار که حساب کار دستش آمده باشد ،

نگاهش را از من گرفت و بین گل های قالی ، گم کرد.

+"عشق" چیز عجیبی ست دخترکم ،

 انگار که جهانی را توی مردمک چشمت داشته باشی و دیگر هیچ نبینی ،

 هیچ نخواهی و با تمام ندیدن ها و نخواستن ها بازهم شاد باشی و دلخوش....

عشق اما خطرات خاص خودش را دارد ، عاشق که باشی باید از خیلی چیزها بگذری ،

 گاهی از خوشی هایت ، گاهی از خودت ، گاهی از جوانی أت ...

دستی به موهای کوتاهش کشید و ادامه داد :

عاشقی برای بعضی ها فقط از دست دادن است ...

برای بعضی ها هم بدست آوردن...اما من فکر میکنم زنها بیشتر از دست میدهند...

گاهی موهایشان را ، که مبادا تار مویی در غذا معشوقه ی شان را بیازارد ...

گاهی ناخن های دستشان را ، که مبادا تمیز نباشد و معشوقه شان را ناراحت کند..

گاهی عطرشان را توی آشپزخانه با بوی غذا عوض میکنند

دستشان را میسوزانند و آخ نمیگویند "...

مکث کرد و سوختگی روی دستش را با انگشت پوشاند :

+"گاهی نمیخرند ، نمیپوشند، نادیده میگیرند که معشوقه شان ناراحت نشود !!

تازه ماجرا ادامه دار تر میشود وقتی زنها حس مادری را تجربه میکنند ،

عشقی صد برابر بزرگتر با فداکاری هایی که در زبان نمیگنجد..

دخترکم عاشقی بلای جان آدم نیست اما اگر زودتر از وقتش به سرت بیاید از پا در می آیی"..

لبخندی زدم ، از جایم بلند شدم و به اتاقم رفتم ، جای سوختگی روی دستم واضح تر شده بود ،

 رو به روی آینه ایستادم و به خودم نگاه کردم...

عاشقی چقدر به من نمی آمد ، موهایم را بافتم ، دلم میخواست دختر کوچک خانواده بمانم ،


 برای بزرگ شدن زود بود ...خیلی زود !!



نازنین عابدین پور

محکم ببار باران

محکم ببار باران

نم نم علاج درد ها نیست


خوابِ کیش را در آغوشِ مات رفتن..

خوابِ کیش را
در آغوشِ مات رفتن..
فرار پشتِ پیاده نظامِ رؤیاها.. و
انزوا در قلـــــــعۀ تنهایی ...

حالِ شاهِ شطرنجی را دارم که
وزیرش، استیضـاح شده است
از تمامِ پیاده نظامش بوی کودتا می آید و
هیچ رؤیایی
دلِ زدن به قلبِ لشکرِ کابوس را ندارد..

تکلیف این جنگ
قبل از تمامِ قاعده ها، روشن است..
خودم را حبس می کنم در قلعه ای که
بین کیش های تو، فرقی برای مات نمیگذارد...

وقتی داشته و نداشته ام
یک قلعه به وسعتِ تنهایی باشد
همیشه محاصره ام میانِ کابوس هایی که
با شبیخــون های تو، توفیری ندارند ...

من
به دموکراسیِ هیچ سیاه سفیدی
به اندازۀ عمقِ استبدادِ تو باور ندارم...

حمیدرضا هندی