نیستی . . . !

بی خبر می آیی


صدایم میکنی


تا چشم باز میکنم


باز نیستی . . . !

خاطرت

خاطرت را از خودم هم بیشتر میخواستم

با دعای هر شب و با چشم تر میخواستم

انتهای جاده های بی تو بن بست است و من

از تو تا مقصد فقط یک همسفر میخواستم

جز تو با من هیچ کس تصمیم جنگیدن نداشت

حیف از دشمن ، برای خود سپر میخواستم

من که عمری تشنه ی قدری محبت بوده ام

از تو تنها سایه ای بر روی سر میخواستم

زندگی از ریشه خشکیده است ، آه ، ای کاش که

جای باران از خدا مشتی تبر میخواستم

هیچ وقت این زندگی بعد تو چیزی کم نداشت

خاطرم را بیشتر از تو اگر میخواستم

سمانه میرزایی

باشم و باشی

دوست داشتنت هوس نیست

که باشد و نباشد

نفس است 

تا باشم و باشی

فقط...

فقط حرف های عاشقانه نمی خواهد !

یک دل ساده می خواهد و یک دنیا مهربانی !

وقتی ثانیه های عمرت را خرج نگاه مهربانش کردی،

خرج خنداندن و شاد کردن دلش...

آنوقت عاشقانه ها می شود شانه هایت !

همانجایی که حاضرست جان دهت، وقتی که سر می گذارد...

ای کاش

ای کاش می شد ...

 تمام داستان های دنیا را

 از دهان تو بشنوم !

 تمام عاشقانه های دنیا را

 تو برایم تکرار کنی !

 اصلا هر چه تو بگویی زیباست !

 می دانی

 کاش می توانستم

 با تمام وجود

 صدایت را در آغوش بگیرم !

معجزه ای در من...

 تو که باشی معجزه ای در من رخ میدهد به نام آرامش …

باش ، حتی همین قدر دور !

ارتفاع دلتنگی

واژه ها قد نمیدهند

ارتفاع دلتنگیم را

من فقط سایه ی نبودنت را

برروی سقف اتاقم به نظاره نشسته ام

کاش

کاش...!!!

.

مدادی...!!!

.

اختراع میشد...!!!

.

که میتوانست...!!!

.

سرنوشت مرا...!!!

.

هر چه زودتر

.

به تو...!!!

.

وصل کند...!!!

طالع

کف بینی نکن عزیز

دستی که به سوی تو دراز شده؛

طالعش تویی...