یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

دلگیرم و دلتنگم و دل سرد و دل آشوب

دلگیرم و دلتنگم و دل سرد و دل آشوب

فرمانده ی شرمنده ی یک لشگر مغلوب


فرعون به گل مانده ی افسانه ی نیلم

هر بار شود گوشه ی چشمان تو مرطوب


شیرینی خرما ، عسل و شهد زیاد است

اما نه به اندازه ی  لبخند  تو مطلوب


چشمان تو فیروزه  و لبهات عقیق است

احسنت به دستی که تراشیده تورا خوب


امیر سهرابی


شبی بردفترقلبم کشیدم ردپایت را

شبی بردفترقلبم کشیدم ردپایت را،
کشیدم طرح زیبای غروب چشمهایت را،

کنارهاله چشمت کشیدم عکس یک دریا،
کشیدم روی امواجش حضور آشنایت را،

وآن شب با دلی لبریز از آوار دلتنگی،
زدم فریاد در ساحل:"دلم دارد هوایت را
شاعر:؟؟

دل من عکس همه بسته به گیسوی تو نیست

دل من عکس همه بسته به گیسوی تو نیست
در تب و تاب به آن چرخش ابروی تو نیست
.
همه در فکر شکار لب و چشم و نظرند
نظر من به دو چشمان چو آهوی تو نیست
.
دل من بند همین چادر مشکین شد و بس
سرّ من خال لب و عشوه هندوی تو نیست
.
عسلم حجب و حیایت به جهان می ارزد
دلبری که فقط آرایش این روی تو نیست
.
روی گردان که شوی باز بگویم احسنت
روی تو این طرف و آن ور و این سوی تونیست
.
چادرت شعبده ای کرد و دلم عاشق شد
هیچ سحری به توانایی جادوی تو نیست
.
علی سلطانی وش

همین که...

همین که پیش هم باشیم،

همین که فرصتی باشه


همین که گاهی چشمامون،

تو چشم آسمون واشه


همین که گاهی دنیار و

با چشمای تو می بینم


همین که چشم به راه

تو میون آینه می شینم


بازم حس می کنم زنده ام

بازم حس می کنم هستم


بگو با بودنت دل رو

به کی غیر تو می بستم


همین که میشه یادت بود،

تو روزایی که درگیرم


که گاهی ساده می خندم،

گاهی سخت دلگیرم


همین احساس خوبی که

دلت سهم منو داده


همین که اتفاق عشق

برای قلبم افتاده


بازم حس می کنم زنده ام

بازم حس می کنم هستم


بگو با بودنت دل رو

به کی غیر تو می بستم



دکتر افشین یدالهی




کنارت که هستم

کنارت که هستم عمیق تر نفس میکشم …

تا هوای باهم بودنمان را مبتلاتر شوم




واژه ی غریبیست عشق...

واژه ی غریبیست عشق...

لحظه ای آبادت میسازد، لحظه ای ویران!

لحظه ای پادشاهی، لحظه ای گدا

پر است از فراز و نشیب، دوری و نزدیکی

تضاد و تفاهم، شک و یقین...

عجیب قدرتمند است و جادو میکند!

خانه ات آباد، ویرانگر لحظه هایم

برقرار باشی در دلم تا همیشه

ای فاتح شبهای با تو بودنم

... ای عشق...


خیال ها ...

ای خیال ها ...

که می گذرید !

به او بگوئید...

آن قدر پروانه خورده ام ...

که تا قیامت از سرم ،

هوای گل نمی پرد !

دلِ فروشت را ندارم

تاجر ثروتمندی هستم ...
که تنها دارایی اش ... تویی !

دلِ فروشت را ندارم ،
از اینروست که فقیرم ...