یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

اما عشق را

به همه
باید احترام گذاشت
اما عشق را
باید تقدیم کسی کرد
که لایقش است

اریک فروم

‌بنویسید؛که اشعارمن از سوز دل است...

‌بنویسید؛که اشعارمن از سوز دل است...
بنویسید؛که دنیای من از خشت و گل است

بنویسید؛که با عدل خدا مساله داشت...
بنویسید؛که از خلقت خود هم گله داشت...

بنویسید؛که در بی کسی اش سوخت پرش
بنویسید؛غمی بود به چشمان ترش...

بنویسید؛دلش مثل دل شیشه شکست
آن زمانی که دلی بر دل رویا ها بست

بنویسید؛دمادم دل او ابری بود
بنویسید؛که اسطورهء بی صبری بود...

آدم نیست...

تو حق نداری
عاشقِ کسی بمانی
که سالهاست
رفته

تو
مالِ کسی نیستی
که نیست

تو
حق نداری
اسمِ دردهای مزمنت را
عشق بگذاری

می‌توانی مدیونِ زخم‌هایت باشی
اما
محتاجِ آنکه زخمیَت کرده
نه!

دست بردار
از این افسانه‌های بی‌ سر و ته
که به نامِ عشق
فرصتِ عشق را
از تو می‌گیرد

آنکه تو را
زخمیِ خود می‌خواهد
آدمِ تو نیست
آدم نیست

و
تو
سال هاست
حوای بی آدمی...
حواست نیست !


حالم ...

حالم
صرف آینده ایست
که در گذشته رقم خورده

محسن سروش

واج آرایی مسخره

بعد یاد میگیری که هیچ تماس ِتلفنی ئی با تو کاری ندارد...

به صدای تلفن بی تفاوت می شوی

و وقتی تلفن زنگ می خورد گاهن نگاهی به آن می اندازی

 و دوباره نگاه را از آن می دزدی...

سریع می دزدی... تا نکند خاطره اش به خاطرت خطور کند!

چه واج آرایی مسخره ای دارند این خطوط...


پوریا پرانا


جنین مرده ...


آلزایمر زودرس گرفتم ...
نمیدانم کی بود که همین روزها برایم متولد شد ...
نمیدانم کی بود که همین روزها متولد شده بود ...
وقتی آمد آن قدر خندیدیم ...
بهشت نزدیک بود و حتی عطرش من را به نهایت اش میبرد ...
خوب میداند ...

میگویند " مواظب خنده های از ته دلت باش ...
آنها تنها باعث میشوند که روزی اشک هایت به همان شدت نابینایت کند ... "

رابطه ی ما خیلی خوب بود ...
ما خیلی شبیه هم بودیم ...
دوستش داشتم و عجیب عاشق دست هایش بودم ...
دستهایی که گاهی زیر پلک هایم را خشک میکرد ...

ما خیلی خوب بودیم ...
چون من بودم و او نبود ...
یک قاعده ی عاقلانه و غیر منطقی بود ...

"با اینکه نبود ، ولی همیشه برایم بود و نمیدانم بودنش چگونه بود
 که همه ی قوانین خلقت را نقض میکرد "

رابطه ی ساده ی ما تنها ، با حاملگی ِ مغز ِ من ، پایان یافت ...
هدیه اش ، جنین مُرده ی شش ماهه ای بود که از درون قلبم هیچگاه متولد نشد ...

روانپزشکم خیلی راحت گفت " قلبت را باید سزارین کنیم ،
 تا بتوانیم برای همیشه از عفونت یک لخته خون ِ احساسی راحت بشوی "

به هرحال ...
من برای امشبش یک شاخه گل رز سپید خریدم ...
در همان کافه نشستم ... سیگارش را کشیدم ...
 قهوه ی دست نخورده اش را خوردم ...
کادو اش را که همیشه آرزویش را داشت باز کردم
و همه اش را خواندم و تولدش را به صندلی خالی اش تبریک گفتم ...

...
...
...
...
...

_ جَنینِ مُرده _
سیاهنامه ی " ابر سیاه "

ای که از کوچه معشوقه ما میگذری...

ای که از کوچه معشوقه ما میگذری...


نامه ای دارم من...
که بدستش بدهی...


داخل کوچه که رفتی... درب سوم از چپ...
خانه عشق من است...

درب چوبی که به رویش با تیغ...
شعری از من...
اینچنین حک شده است...

"برسرت گرهمه عالم بسرم جمع شوند"
"نتوان برد هوای تو برون از سر ما"...

خواستی در بزنی...
رمز بین من و او چنین می باشد..
"تق تق تق".."تق تق تق".."تق تق تق"

بعداز آن لحظه که در کوبیدی...
سرخود بالا کن...

وبه روی دیوار...
نقش یک پنجره را پیدا کن...

پشت آن پنجره چشمان تری خواهی دید..
که به در زل زده است...

نامه را داخل آن خانه بینداز و برو...
اوخودش می آید...نامه را میخواند...

تو همان روز که آن نامه بدستم دادی...
من به راه افتادم...
تاکه از کوچه معشوقه تو رد بشوم...

وارد کوچه شدم...
درب سوم از چپ...
خانه ی عشق تو بود...

باهمان رمز که یادم دادی...
درب را کوبیدم...

وبه روی دیوار نقش یک پنجره پیدا کردم...
هیچ کس پنجره را باز نکرد...

بازهم با تردید...
روی در کوبیدم...

پیرمردی آمد در برویم  وا کرد...
باصدایی نگران گفت به من...

که طبیبی آیا..؟ یا طبیب آوردی..؟
دخترم سخت مریض است...ازدرد فراق...

گفتم آری که به درمانش من...
نامه ای از بر یار آوردم...

گفت داخل شو...
وارد خانه شدم..صحنه هایی دیدم..سخت پریشانم کرد...

دخترک کنج اتاق...
صورتش زرد..." و"...چشمش بسته...
باصدایی لرزان...ناله از عمق وجودش میکرد...

من به سویش رفتم...
دستهایم لرزید...
نامه افتاد ز دستم...روی دستان ضعیفش...

لحظه ای معجزه ای دیدم من...
که پس از لمس همان نامه تو...

دخترک چشم خودش را وا کرد...
وبه آن نامه کمی خیره شد و....

باصدایی لرزان رو به من کرد و پر از خواهش شد....

خواست با تو بگویم این را...
که سراپا عشق است...
ودر آن دنیا هم...
همچنان شیفته دیدن دلدار خود است...

نامه از دستانش به زمین افتاد و ....
نفسش بند شدو...
نم نمک چشم از این دنیا بست...

من به چشمان خودم دیدم که...
دخترک لحظه جان دادن هم...
نام تو ورد زبانش بوده...

و تو اما اینجا...فارغ از دلهره ها...
همچنان میگویی.......
"ای که ازکوچه معشوقه ما میگذری؟؟؟!!!"

#مسعود_محمدپور

کاش مریض باشی ولی تنها نباشی ...!

خیلی ها فکر می کنند سلامتی بزرگ ترین نعمت است ،
ولی سخت در اشتباهند !
وقتی سالم باشی و در تنهایی پرپر بزنی، آنی مرض میگیری،
غم از در و دیوارت می بارد، کپک میزنی.
کاش مریض باشی ولی تنها نباشی ...!

#عباس_ معروفی

نمی دانم کدام درد بزرگتر است،

نمی دانم کدام درد بزرگتر است،
 دردی که آن را بی پرده تحمل می کنی
یا دردی که به خاطر ناراحت نکردن کسی که دوستش داری،
در دلت می ریزی و تاب می آوری.

پل استر


خاطره


 در برابر واقعیت می توان چشم ها را بست ،
 ولی نه در برابر خاطره.

استانیسلاو یرژی لتس