یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

نمی دانم چرا؟


نمی دانم چرا؟ اما ترا هر جا که می بینم

کسی انگار می خواهد ز من تا با تو بنشینم

تن یخ کرده اتش را که می بیند چه می خواهد؟

همانی را که می خواهم ترا وقتی که می بینم

تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی

و بی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم

تو آن شعری که جایی نمی خوانم که میترسم

به جانت چشم زخم آید چو گویند تحسینم

زبانم لال! اگر روزی نباشی من چه خواهم کرد؟

چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟


جدایی


چه فرقی می کند دنیا تو را پَر داده یا من را

جدایی حاصلش مرگ است،اگر از لاله لادن را....


کسی از دام چشم و موی توبیرون نخواهد رفت

که من عمریست سرگردانم این تاریک و روشن را


تو را این قطره های اشک روزی نرم خواهد کرد

   که آب آهسته و آرام می پوساند آهن را


منم آن ایستگاه پیر تنهایی که می داند

نیاید دل سپرد این عابرانِ گرمِ رفتن را


تو را بخشیدم آن روزی که از من رد شدی،آری

که پُلها خوب می فهمند معنای گذشتن را

 

حسین زحمتکش



به غیر از من


کسی با"موج" موهایت "کنار" آمد به غیر از من؟

کسی با هستی اش پای قمار آمد به غیر از من؟


کدامین سنگدل فکر شکار افتاد غیر از تو؟

کدام آهو به میدان شکار آمد به غیر از من؟


تمام شهر در جشن "تماشا"ی تو حاضر شد

تمام شهر آن شب در شمار آمد به غیر از من


برایت دستمال کاغذی بودم،ولی آیا

کسی در لحظه ی بغضت به کار آمد به غیر از من؟


مرا از"جمع" خاطرخواه ها"منها" کن ای "حوا"

تو را کافیست "آدم" هرچه بار آمد به غیر از من

 

حسین زحمتکش





من روانی‌ام

اصلاً قبول حرف شما، من روانی‌ام

من رعد و برق و زلزله‌ام؛ ناگهانی‌ام

 

این بیت‌های تلخِ نفس‌گیرِ شعله‌خیز

داغ شماست خیمه زده بر جوانی‌ام

 

رودم؛ اگر چه بی‌تو به دریا نمی‌رسم

کوهم؛ اگر چه مردنی و استخوانی‌ام

 

من کز شکوه روسری‌ات کم نمی‌کنم

من، این من غبار؛ چرا می‌تکانی‌ام؟

 

بگذار روی دوش تو باشد یکی دو روز

این سر که سرشکسته ی نامهربانی‌ام

 

کوتاه شد سی و سه پل و دو پلش شکست

از بعد رفتنت گل ابروکمانی‌ام

 

شاعر شنیدنی است ولی دست روزگار

نگذاشت این که بشنوی‌ام یا بخوانی‌ام

 

این بیت آخر است، هوا گرم شد؛ بخند

من دوست‌دار بستنی زعفرانی‌ام

 

حامدعسگری





قهوه


قهوه را بردار و یک قاشق شکر... سم بیشتر    !

پیش رویم هم بزن آن را دمادم بیشتر


قهوه ی قاجاری ام همرنگ چشمانت شده ست

می شوم هرآن به نوشیدن مصمم بیشتر


صندلی بگذار و بنشین  روبرویم،وقت نیست

حرف ها داریم ، صدها راز مبهم، بیشتر


    ...راستش من مرد رویایت نبودم هیچ وقت

هرچه شادی دیدی از این زندگی غم بیشتر


ما دو مرغ عشق، اما تا همیشه در قفس

ما جدا از هم غم انگیزیم، با هم بیشتر


عمق فنجان هرچه کمتر می شود حس می کنم

عرض میز بینمان انگار کم کم بیشتر


خاطرت باشد کسی را خواستی مجنون کنی

زخم قدری بر دلش بگذار، مرهم بیشتر


حیف باید شاعری خوشنام بودم در بهشت

مادرم حوا مقصر بود، آدم بیشتر

 

سوخت نصف حرفهایم در گلو...اما تو را

هرچه می سوزد گلویم دوست دارم بیشتر

 

 

محمد حسین ملکیان



اشعار عاشقانه


گر بوسه می خواهی بیا، یک نه دو صد بستان برو


اینجا تن بی جان بیا، زینجا سراپا جان برو


صد بوسه ی تر بَخْشَمَت، از بوسه بهتر بَخْشَمَت


اما ز چشم دشمنان، پنهان بیا، پنهان برو


هرگز مپرس از راز من، زین ره مشو دمساز من


گر مهربان خواهی مرا، حیران بیا حیران برو


در پای عشقم جان بده، جان چیست، بیش از آن بده


گر بنده ی فرمانبری، از جان پی فرمان برو


امشب چو شمع روشنم، سر می کشد جان از تنم


جان ِ برون از تن منم، خامُش بیا سوزان برو


امشب سراپا مستیم، جام شراب هستیم


سرکش مرا وَزْکوی من، افتان برو خیزان برو


بنگر که نور حق شدم، زیبایی ی مطلق شدم


در چهره ی سیمین نگر، با جلوه ی جانان برو.


                                                         سیمین بهبهانی