یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

و خامت شدم با همین حرف‌ها

سه حرف قشنگ -اولین حرف‌ها-

که عشق است و زیبا ترین حرف‌ها


به شوق نگاهت غزل پا گرفت

به ذوق تو شد دستچین حرف‌ها


تو گفتی از این حرف‌ها بگذریم

و خامت شدم با همین حرف‌ها


دوباره جنون بود و آن کارها

که خواندی به گوشم از این حرف‌ها


به پایان رسیدیم و بیچاره من!

که می‌ترسم از آخرین حرف‌ها


جواد زهتاب



حرفش را نزن

رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن

ابتدای یک پریشانیست حرفش را نزن


گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو
چشمهایم بی تو بارانیست حرفش را نزن


آرزو داری که دیگر بر نگردم پیش تو
راه من با اینکه طولانیست حرفش را نزن


دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا
دل شکستن کار آسانیست حرفش را نزن


عهد بستی با نگاه خسته ای محرم شوی
گر نگاه خسته ما نیست حرفش را نزن


خورده ای سوگند روزی عهد خود را بشکنی
این شکستن نا مسلمانیست حرفش را نزن


خواستم دنیا بفهمد عاشقم گفتی به من
عشق ما یک عشق پنهانیست حرفش را نزن


عالمان فتوی به تحریم نگاهت داده اند
عمر این تحریم ها آنیست حرفش را نزن


حرف رفتن میزنی وقتی که محتاج توام
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن



فرامرز عرب عامری



لب

چشمم به حرف آمده و بی قرار، لب

کی بشکند سکوت مرا بی گدار، لب


تقدیم تو هزاره ی من! یک هرات چشم

نا قابل است سهم تو یک قندهار، لب


"بودا" دل من است که تخریب می شود

بوسه است مرهم دل ومرهم گذار: لب


می رقصمت چنین که تویی در نواختن

نی : لب، کمانچه : لب، دف و چنگ و دوتار: لب


در حسرتم که اول پائیز بشکفد

بر شاخه ات شکوفه ی سرخ انار - لب



سیده کبری موسوی قهفرخی



ترس دارم

از شوری چشم اهالی ترس دارم

از مردمان این حوالی ترس دارم


از خود که گاهی آبم اما گاه آتش

از این دل حالی به حالی ترس دارم


از این که ما مثل دو تا ماهی بچرخیم

در برکه های بی خیالی ترس دارم


هرچند با تو شادمانم لحظه ها را

از گریه های احتمالی ترس دارم


هرچند چون پیچک تو را در بر گرفتم

همواره از آغوش خالی ترس دارم


ما دو درخت در کنار رود هستیم

با این همه از خشکسالی ترس دارم


از چشم بد باید تو را زیبا بپوشم

از شوری چشم اهالی ترس دارم


حمید درویشی


تنهایی

آه جز آینه ای کهنه مرا همدم نیست

 پیش چشمان خودت اشک بریزی کم نیست

 

یک خود آزاری زیباست که من تنهایم

 لذتی هست در این زخم که در مرهم نیست

 

اشتیاقی به گشوده شدن این گره نیست

ور نه تنهایی من که گره اش محکم نیست

 

من از این فاصله ها هیچ ندارم گله ای

هر چه تقدیر نوشتست بیفتد غم نیست

 

لذتی نیست اگر درد نباشد قبلش

لذتی بیشتر از شور پس از ماتم نیست

 

بی سبب درد که هم قافیه با مرد نشد

آدم بی غم و بی درد دگر آدم نیست

 

تو نبین ساکت و ارام نشستم کنجی

حرف نا گفته زیاد است ولی محرم نیست

 

سید تقی سیدی


هیاهو

هیاهوی غریب و مبهمی پیچیده در جانم
پرم از حس دلگیری که نامش را نمی دانم

تو اقیانوس سرشار از تلاطم های آرامی
و من دریاچه ی اشکی که دایم رو به طغیانم

بزن نی باز غوغا کن..بزن دف شور برپا کن
به هر سوزی بگریانم به هرسازی برقصانم

ببین آیینه وار از حس تصویر تو لبریزم
تو آرامی من آرامم،پریشانی پریشانم

اگر شعری نوشتم رونویسی از نگاهت بود
که این دیوانگی ها را من از چشم تو می خوانم

تکتم حسینی



دلتنگ



از گریه گر گرفته به گهواره کودکم

قلبم به شوق توست که دلتنگ می زند

این طفل بی زبا ن چه کند چون که گرسنه است

 بر سینه های مادر خود چنگ می زند

 

هرآرزو که سر بکشد در سرشت من

 سرخورده اراده من می شود ولی

هرگاه قصد فتح نگاه تو میکنم

 تیمور وار پای دلم لنگ می زند

 

ای مو به موی زلف تو در پیچ و تاب عشق

 بی تو سیاه چشم سیاه است سرنوشت

چون منشاء سیاه و سفید است چشم تو

 کی چرخشش به روز و شبم رنگ می زند

 

هر چند چشمه سار حقیقی است عشق دوست

 من ماهیم به تنگ مجاز نگاه تو

تا سنگ قلب توست در این عشق عاقبت

 دست تو تنگ را به سر سنگ میزند

 

ای دل تو در خیال به دنبال کیستی

 در آب عکس ماه مگر صید کردنی ست

فرق است بین جست پلنگانه سوی ماه

 با چنگ روی آب که خرچنگ می زند

 

تا کی رها شوند چنین مردمان اشک

 از قله نگاه تو بر دره دلم

رنگین کمان بیاور و بارانیم نکن

قلبم به عشق توست که دلتنگ می زند


 حمید درویشی

ماهی کم طاقت




تنگ آب از روزهای قبل خالی تر شده است

زندگی در دوستی با مرگ عالی تر شده است

هر نگاهی می تواند خلوتم را بشکند
کوزه‌ی تنهایی روحم سفالی تر شده است

آخرین لبخند او هم غرق خواهد شد در آب
ماهِ در مرداب این شب ها هلالی تر شده است

گفت تا کی صبر باید کرد؟ گفتم چاره چیست؟!
دیدم این پاسخ، از آن پرسش سؤالی تر شده است

زندگی را خواب می دانستم اما بعد از آن
تازه می بینم حقیقت ها خیالی تر شده است

ماهی کم طاقتم! یک روز دیگر صبر کن
تنگ آب از روزهای قبل خالی تر شده است

فاضل نظری




بگذار و بگذر

من آن چوپان بی دینم که پیغمبر نخواهم شد

مرا بگذار و بگذر چون از این بهتر نخواهم شد


نخواهم شد شبیه این همه پیغمبر کافر

شبیه این همه پیغمبر کافر نخواهم شد


به چندین چشم زخمم دلخوشم با اینکه می دانم

که با هر زخــم چشمی مالک اشتر نخواهــم شد


همین شادی مرا بس که اگر زخمی نپوشاندم

برای گـــرده های دوستان خنجـــر نخواهم شد


نه از پائیز باکم هست و نه از دست تو چون من

گل  ابریشــم  قالیچــه ام  پرپر  نخواهــم  شد


نگو دلواپسم هستی که چشمت زیر گوشم گفت :

برایت  دایه ی  عاشق  تر  از  مادر  نخواهم  شد

 

غلامرضا طریقی


دور می شوم

در طالعم نبود که با تو سفر کنم
رفتم که رنج های تو را مختصر کنم

 

این روزها سکوت من از ناتوانی است
من کیستم که از تو بخواهم حذر کنم؟


هرگز مباد این که بخواهم به جرعه ای

طعم زبان تلخ تو را بی اثر کنم


آن قدر دور می شوم از چشمه های تو
تا باغ را به دیدن تو تشنه تر کنم


آن وقت با خیال تو یک رود می شوم
تا با تو از میان درختان گذر کنم


جان در ازای بوسه ی تو...حاضرم که من
بازنده ی معامله باشم، ضرر کنم


هرگز نخواستم که به نفرین و ناله ای
از ظلم تو زمین و زمان را خبر کنم


دارم به خاطر تو از این شهر می روم
شاید که دیدمت نتوانم حذر کنم



شیرین خسروی