یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

گل


گلی از شاخه اگر می چینیم


برگ برگش نکنیم


و به بادش ندهیم


لا اقل لای کتاب دلمان بگذاریم


هی بخوانیم و ببوسیم و معطر بشویم


شایداز باغچه کوچک اندیشه مان گل روید


سهراب سپهری


حس" ِ دوست داشتن ِ"


هر ثانیه که می‌گذرد

چیزی از تو را با خود می‌برد

زمان غارتگر غریبی است

همه چیز را بی اجازه می‌برد

و تنها یک چیز را همیشه فراموش می‌کند ...

حس" ِ دوست داشتن ِ" تو را... !



بگذار بمیرم




در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم

اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم

 

یک قطره آبم که در اندیشه دریا

افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

 

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم

یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

 

این کوزه ترک خورد ! چه جای نگرانی است

من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

 

خاموش مکن آتش افروخته ام را

بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم

 

فاضل نظری



من عاشق نیستم!


من عاشق نیستم!

فقط گاهی

حرف تو که می شود

دلم...

مثل اینکه تب کند

گرم و سرد می شود

توی سینه ام چنگ می زند

آب می شود

تنگ می شود

تنگ می شود

این که عشق نیست.....!!....هست؟؟؟




آغوش ادم


حوا که بغض کند…


حتی خدا هم اگر سیب بیاورد….


چیزی بجز آغوش ادم ارامش نمیکند



پلنگ سنگی

پلنگ سنگی دروازه‌ های بسته شهرم

 مگو آزاد خواهی شد که من زندانی دهرم


 تفاوت‌ های ما بیش از شباهت هاست باور کن

تو تلخی شراب کهنه ای من تلخی زهرم

 

مرا ای ماهی عاشق رها کن فکر کن من هم

یکی از سنگ های کوچک افتاده در نهرم

 

کسی را که برنجاند تو را هرگز نمی بخشم

تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم

 

تو آهوی رهای دشت های سبزی اما من

پلنگ سنگی دروازه‌های بسته شهرم

 


فاضل نظری


دلت را لازم دارم...!

از شعبده باز هم کاری ساخته نیست


گیرم طناب بکشد از دل من تا دل تو


گیرم با دستهایی به پهلو باز


که معلوم نیست برای حفظ تعادل است


یا برای بغل کردن تو


تمام طناب را راه بروم و نیفتم



گیرم گرم بنوشی ام


گرم بپوشی ام


گرم ببوسی ام


گرم تر...



یا گیرم این لبخند گرمت


سوژه ی معروف ترین نقاش قرن بعد شود


با این ها


چیزی از قد تنهایی های من


آب نمی رود


و هنوز شب ها روی شعرها


از این پهلو به آن پهلو...


برای دوست داشتنت


لبخندهایت را نه


دلت را لازم دارم...!



عیب کار اینجاست که

عیب کار اینجاست که من '' آنچه هستم ''

را با '' آنچه باید باشم '' اشتباه می کنم ،


خیال میکنم آنچه باید باشم هستم،


در حالیکه آنچه هستم نباید باشم.