یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

در سایه ی یک نگـــاه

در سایه ی یک نگـــاه

گاهی می توان دمی آسود
در جاری یک صـــدا

گاهی می توان غرق بودن شد
در حجم بودن عـشــق

گاهی می توان هیچ شد
در اوج یک آسمان مـهـــر

گاهی می توان از هزاران قله گذشت

می توان در هجوم تمام هستها نیست شد

و در برابر تمام نبودنها به یک بـــودن بالید


باران...

معاشقه ی ما
به جبر ارتباطی ندارد
هر کجای زمین که دلتنگ شدی
بغض ات را به نزدیکترین درخت برسان
آنوقت ،اینجا
تمام باران یک شهر
تنها بر شاخه های من است که می بارد

- روزبه سوهانی -

قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد

قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد
نه
هیچ اتفاقی نمی‎افتد
روزها
همان‎طور به رود شب می‎ریزند
که شب‎ها
به سپیده‎ی روز
نه پرده‎ای به ناگهان کشیده می‎شود
نه سرانگشت شاخه‎ای
به هوای ماه می‎جنبد
.
.
.
و نه تو
از راه می‎رسی!

رضا کاظمی


دلم تنها بود

دلم تنها بود ...

تو از این جا شروع شدی...



افشین صالحی 


خسته ام میفهمید؟!


خسته ام میفهمید؟!
خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن.


خسته از منحنی بودن و عشق.

خسته از حس غریبانه این تنهایی.


بخدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت.

بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ.


بخدا خسته ام از حادثه ساعقه بودن در باد.

همه عمر دروغ،


گفته ام من به همه.

گفته ام:


عاشق پروانه شدم!

واله و مست شدم از ضربان دل گل!


شمع را میفهمم!

کذب محض است،


دروغ است،

دروغ!!


من چه میدانم از،

حس پروانه شدن؟!


من چه میدانم گل،

عشق را میفهمد؟


یا فقط دلبریش را بلد است؟!

من چه میدانم شمع،


واپسین لحظه مرگ،

حسرت زندگیش پروانه است؟


یا هراسان شده از فاجعه نیست شدن؟!

به خدا من همه را لاف زدم!!


بخدا من همه عمر به عشاق حسادت کردم!!

باختم من همه عمر دلم را،


به سراب !!

باختم من همه عمر دلم را،


به شب مبهم و کابوس پریدن از بام!!

باختم من همه عمر دلم را،


به حراس تر یک بوسه به لبهای خزان!!

بخدا لاف زدم،


من نمیدانم عشق،

رنگ سرخ است؟!


آبیست؟!

یا که مهتاب هر شب، واقعاً مهتابیست؟!


عشق را در طرف کودکیم،

خواب دیدم یکبار!


خواستم صادق و عاشق باشم!

خواستم مست شقایق باشم!


خواستم غرق شوم،

در شط مهر و وفا


اما حیف،

حس من کوچک بود.


یا که شاید مغلوب،

پیش زیبایی ها!!


بخدا خسته شدم،

میشود قلب مرا عفو کنید؟


و رهایم بکنید،

تا تراویدن از پنجره را درک کنم!؟


تا دلم باز شود؟!

خسته ام درک کنید.


میروم زندگیم را بکنم،

میروم مثل شما،


پی احساس غریبم تا باز،

شاید عاشق بشوم!!



شاعر:؟


معجزه


خیال با تو بودن را به هر که گفتم


جوابــم کرد،


بگذار هر کس هر چه میخواهد بگوید


من هنـــوز به معجـــزه ایمــان دارم





چشمانش



همه میگویند چشمانش رنگارنگ است !


اما من میگویم چشمانش عسلی ست !


نه برای رنگش !


چون شیرینترین خاطراتم در چشمانش بود