یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

تا لب سرخ تو دارد تب حوایی را

تا لب سرخ تو دارد تب حوایی را

آدمی نیست که نشناخته رسوایی را


یوسف مصر دلش شور تو را خواهد زد

تو اگر کوک کنی ساز زلیخایی را


باید از هرچه دوات است سیامشق کند

میرعماد آن خط ابروی چلیپایی را


با چه حالی به تماشا بنشینم امشب

این به هم ریخته گیسوی تماشایی را


تو اگر لطف کنی چند غزل بنشینی

مفتخر می‌کنی امشب من و تنهایی را

 

 

 

"حسین زحمتکش"



سال ها پیش ازین به من گفتی

سال ها پیش ازین به من گفتی

که «مرا هیچ دوست می داری؟»

گونه ام گرم شد ز سرخی ی ِ شرم

شاد و سرمست گفتمت «آری!»

 

باز دیروز جهد می کردی

 که ز عهد قدیم یاد آرم

سرد و بی اعتنا تو را گفتم

 که «دگر دوستت نمی دارم!»

 

ذره های تنم فغان کردند

که، خدا را! دروغ می گوید

جز تو نامی ز کس نمی آرد

جز تو کامی ز کس نمی جوید

 

تا گلویم رسید فریادی

کاین سخن در شمار باور نیست

جز تو، دانند عالمی که مرا

در دل و جان هوای دیگر نیست

 

لیک خاموش ماندم و آرام

ناله ها را شکسته در دل تنگ

تا تپش های دل نهان ماند

 سینه ی خسته را فشرده به چنگ

 

در نگاهم شکفته بود این راز

 که «دلم کی ز مهر خالی بود؟»

لیک تا پوشم از تو، دیده ی من

 برگلِ رنگ رنگِ قالی بود

 

«دوستت دارم و نمی گویم

تا غرورم کشد به بیماری!

زانکه می دانم این حقیقت را

 که دگر دوستم... نمی داری...»

 

زنده یاد سیمین بهبهانی


زنی به هیأت دوشیزه های دربار است

زنی به هیأت دوشیزه های دربار است

که چشم روشنِ او قهوه های قاجار است


مرا کشیده به صدسال پیش و می‌گوید:

برای شاعرِ مشروطه، عاشقی عار است


مرا کشانده به شیراز دوره‌ی سعدی

خجالتم بدهد؛ بهتر از تو بسیار است


دو چشم عطری او آهوان تاتار است

زنی که هفت قدم در نرفته عطار است


شبی گره شد و روزی به کار من افتاد

زنی که حلقه‌ی موی طلایی اش دار است


به گریه گفتمش از اشتباه من بگذر!

به خنده گفت که در انتقام، مختار است


زنی که در شبِ مسعودیِ نشابورش

هزارها حسنک مثل من سرِ دار است


زنی که چارستونِ دل مرا لرزاند

چهلستون دلش، بی‌ستونِ انکار است


زنی که بوی شراب از نفس زدن‌هایش

اگر به «قم» برسد کار ملک «ری» زار است


اگر به «ری» برسد، ری اگر به وی برسد

هزار خمره‌ی چله نشین به می برسد...

مهدی فرجی


این چیست که چون دلهره افتاده به جانم

این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است، من اما نگرانم

در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم

چیزی که میان من و تو نیست غریبی ست
صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم؟!

انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم

از سایه ی سنگین تو من کمترم آیا؟!
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم

ای عشق! مرا بیشتر از پیش بمیران
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم

شاعر:فاضل نظری


پابند کفشهای سیاه سفر نشو

پابند کفشهای سیاه سفر نشو

یا دست کم بخاط من دیرتر برو


دارم نگاه می کنم و حرص می خورم

امشب قشنگ تر شده ای - بیشتر نشو


کاری نکن که بشکنی امـ...ا شکسته ای

حالا شکستنی ترم از شاخه های مو


موضوع را عوض بکنیم از خودت بگو -

به به مبارک است :دل خوش - لباس نو


دارند سور وسات عروسی می آورند

از کوچه های سرد به آغوش گرم تو


هی پا به پا نکن که بگویم سفر به خیر

مجبور که نیستی بمانی ...ولی نرو.....

  

 مهدی فرجی


درد من نیست ، که این درد پریشانی هاست

درد من نیست ، که این درد پریشانی هاست
این جنون لازمۀ کوچ بیابانی هاست

پشت من پهنه ی زخم است ، ولی شهر هنوز
اولین دغدغه اش پینه ی پیشانی هاست

از کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود ؟
به کجا می روم این راه پشیمانی هاست

چند وقتی است که بی حوصله ام ، بی شعرم
چشمهای تو ولی رمز غزل خوانی هاست

من کمی بیشتر از عشق تو را می فهمم
عشق راه و روش بچه دبستانی هاست !

شاعر:عمران میری

ﺷﺒﯽ ﺩﺭ ﮐﻨﺞ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ


ﺷﺒﯽ ﺩﺭ ﮐﻨﺞ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ , ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺗﯿﻎ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﻢ ..


ﺑﮕﻔﺘﻢ :


ﺧﺎﻟﻘﺎ , ﻳﺎﺭﺏ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﺴﺘﻢ؟


ﮐﺠﺎﺋﯽ ﺗﻮ؟ ﭼﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻮ؟ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺗﻮ ﺍﺯﻗﻠﺒﻢ؟


ﺗﻮ ﺍﺯ ﻣﺴﺘﯽ ﭼﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ؟ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻋﻤﺮﻡ ﭼﻪ ﻣﯿﺠﻮﺋﯽ؟


ﺗﻮ ﻓﺮﻋﻮﻥ ﺭﺍ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﯼ ...


ﺗﻮ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺭﺍ ﺯ ﻓﺮﻫﺎﺩﺵ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﯼ ...


ﺳﭙﺮﺩﻯ ﺗﯿﻎ ﺑﺮ ﻇﺎﻟﻢ , ﺑﻪ ﻣﻈﻠﻮﻣﺎﻥ جفا ﮐﺮﺩﯼ ...


ﺑﻪ ﺁﻥ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺧﻮﻧﺨﻮﺍﺭﺕ , ﺗﻮ ﻇﻠﻢ ﺭﺍ ﻋﻄﺎ ﮐﺮﺩﯼ ...


ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺩﻳﺮﻳﻨﻢ , ﺳﻮﺍ ﮐﺮﺩﻯ ...


ﺳﭙﺲ ﮔﻮﻳﯽ : ﻧﺸﻮ ﮐﺎﻓﺮ ... ؟


ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﺴﺘﻢ ....؟؟


ﺧﺪﺍﯾﺎ ﮔﺮ ﻋﺰﯾﺰﺕ ﺭﺍ ﮐﺴﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﺑﻐﻞ ﮔﯿﺮﺩ


ﺗﻮ ﺁﯾﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺍﺯ ﺻﺒﺮ ﺍﯾﻮﺑﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻗﺮﺁﻥ


ﺟﺎﻭﯾﺪﺕ ﺳﺨﻦ ﺁﺭﯼ؟


ﺗﻮ ﺑﯽ ﭘﺮﺩﻩ ﮐﻔﺮ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮔﻔﺖ .. ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﮔﻔﺖ؟؟


ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﺭﺍ ﻫﻮﺱ ﺩﺍﺭﺍﻥ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ ﻭ


ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﻡ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪﻭ ﻫﻨﻮﺯﻡ ﭘﺎﯼ ﻣﯿﮑﻮﺑﻨﺪ


ﻭ ﻣﯽ ﺭﻗﺼﻨﺪ ﻋﺠﺐ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺑﯽ ﺭﺣﻤﯽ ﻋﻄﺎ ﮐﺮﺩﯼ


ﺧﺪﺍ ﺑﯽ ﭘﺮﺩﻩ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ ... ﺧﻄﺎ ﮐﺮﺩﻯ


ﺧﻄﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺒﺨﺸﻢ ....


ﺗﻮ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻯ




شاعر:؟؟





پ ن :اصل شعر و نمیدونم دقیقا چیه چون که قسمت پایانی رو تو هر سایت یا وبی که دیدم هرکس ی طور نوشته بود!!

ﻧﮕﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻧﮕﺎﻫﺖ، اﻟﮑﯽ


ﻧﮕﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻧﮕﺎﻫﺖ، اﻟﮑﯽ
ﻣﺜلاً رﻓﺘﻪ ﺯ ﺳﺮ ،ﺣﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯾﺖ، ﺍﻟﮑﯽ!
.
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺻلاً ﭼﻪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻩ ﻣﯿﺎﯾﯽ ﯾﺎ ﻧﻪ
ﻣﺜلاً ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﺩﻝ ﺩﻟﻬﺮﻩ ﻫﺎﯾﺖ، ﺍﻟﮑﯽ!
.
ﻫﺮﺷﺐ ﺍﺯ ﻓﺮﻁ ﺧﻮﺷﯽ ﺍﻭﻝ ﺷﺐ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﻢ
ﻣﺜلاً ﻏﻢ ﻧﺸﺪﻩ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯾﺖ، ﺍﻟﮑﯽ!
.
ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻫﻢ ﺍﺯ ﻗﺼﻪ ﯼ ﺗﻮ، با ﺧﺒﺮﻧﺪ
ﻣﺜلاً ﻧﯿﺴﺖ ﺩﻟﻢ ﺍﻫﻞ ﺷﮑﺎﯾﺖ، ﺍﻟﮑﯽ !
.
ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺧﻮﺏ ﻭ ﻣﺘﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ
ﻣﺜلاً سگ نشوم ﻫﺮ ﺩﻭ سه ﺳﺎﻋﺖ، ﺍﻟﮑﯽ!


شاعر:؟؟

کودکی بودم معلم گفت ماهی فرض کن


کودکی بودم معلم گفت ماهی فرض کن

اسمانی پر ستاره شامگاهی فرض کن


ساده خندیدم فقط غرق سخن هایش شدم

گفت حالا در همین شب سر پناهی فرض کن


من نفهمیدم که معنای دقیق فرض چیست

باز هم می گفت حالا یک دو راهی فرض کن 


یک هو پرسیدم تصور چیست؟ با لبخند گفت

هر چه را هرگز نداری گاه گاهی فرض کن! 


حیف ...بعداز سال ها هر روز می گویم به خود

حال تو خوب است! حتما رو به راهی فرض کن! 


یا که هر شب در میان اشک, حسرت می خورم

سخت می گویم: تبسم از نگاهی فرض کن


مثل مرگی سخت می ماند بگویم با خودم
کوه اندوه و غمت را قدر کاهی فرض کن!


هی معلم بی قرارم...کودکی هایم کجاست ؟
بازهم می شد بگویی کاش ماهی فرض کن!


شاعر:؟؟


سنگ در برکه می اندازی و می پنداری


سنگ در برکه می اندازی و می پنداری
با همین سنگ زدن ماه به هم می ریزد


کِی به انداختـنِ سنگ پیـاپـی در آب

مـاه را می‏شود از حافظۀ آب گرفت؟!


فاضل نظری