اسمانی پر ستاره شامگاهی فرض کن
ساده خندیدم فقط غرق سخن هایش شدم
گفت حالا در همین شب سر پناهی فرض کن
من نفهمیدم که معنای دقیق فرض چیست
باز هم می گفت حالا یک دو راهی فرض کن
یک هو پرسیدم تصور چیست؟ با لبخند گفت
هر چه را هرگز نداری گاه گاهی فرض کن!
حیف ...بعداز سال ها هر روز می گویم به خود
حال تو خوب است! حتما رو به راهی فرض کن!
یا که هر شب در میان اشک, حسرت می خورم
سخت می گویم: تبسم از نگاهی فرض کن
مثل مرگی سخت می ماند بگویم با خودم
کوه اندوه و غمت را قدر کاهی فرض کن!
هی معلم بی قرارم...کودکی هایم کجاست ؟
بازهم می شد بگویی کاش ماهی فرض کن!
شاعر:؟؟
خداوندا ! اراده ام را به زمان کودکی بازگردان
همان زمان که برای یکبار ایستادن
هزار بار می افتادم
اما ناامید نمی شدم...
کودکیام آن روز تمام شد که
پاهایم موقع تاببازی به زمین میکشید.
بعد از آن عمرم در شمارش دندانههای سین و شین گذشت.
شپش و سست، سختترین کلمات شدند،
تا زندگی، سختترین کلمه عمرم شد و
من در همان سرِ زندگی ماندم و مشروط شدم،
که قبول نشدم در پیش تو..