یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

از دور تو را دوست دارم

از دور تو را دوست دارم
بی هیچ عطری
آغوشی
نوازشی
و یا حتی بوسه‌ای
تنها
دوستت دارم
از دور …

تب تو

پنجره دلم را باز گذاشتم تا هوایش عوض شود..
هوای تو زد هواییش کرد !
هوا به هوا شد .. سرما خورد ..
تب کرده .. تب تو .. خیــــــــــــــلی درجه
دکتر هم نرفتم ..
دلم میخواهد خود درمانی کنم .
کدام داروخانه تو را دارد ..؟؟!
کمیابی ......
من هم که نسخه ندارم !!
ولی حالم وخــیم است .
امان از این تحریم ها که وضع کردی؛
پاک تو را نایاب کرد !
بیا مذاکره کنیم ...
قلبم سه برابر شده ..!



احساس مراقبت میخاد

حواستو جمع کن


احساس مراقبت میخاد 


اگه میخای یه روز چوب احساساتت رو نخوری


نباید همینطوری ولش کنی به امون خدا!!









دیدی که سخــــت نیســـــت

دیدی که سخــــت نیســـــت
تنها بدون مــــــــــن ؟!!
دیدی صبح می شود
شب ها بدون مـــــــــن !!
این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند…
فرقی نمی کند
با مــــــن …بدون مــــــن…
دیــــــروز گر چه ســـــــخت
امروز هم گذشت …!!!
طوری نمی شود
فردا بدون مــــــن !!




فرض کن شک مثل آتش در تنت افتاده باشد



فرض کن شک مثل آتش در تنت افتاده باشد

آتشی که با غرض در خرمنت افتاده باشد


فرض کن در شعرهایت زندگی کردی و حالا

دفتر شعرت به دست دشمنت افتاده باشد


فرض کن در اوج خوشبختی بفهمی تیره بختی

عکس مردی دیگر از کیف زنت افتاده باشد!


فرض کن از حاشیه یک عمر دوری کرده باشی

ناگهان خون کسی بر گردنت افتاده باشد...


فرض کن یک لحظه قبل از رفتنت بر روی صحنه

اتفاقی،دکمه پیراهنت افتاده باشد!


فرض کن این فرض ها تقصیر تقدیر تو باشد

اینکه شک دنبال چشم روشنت افتاده باشد


آب دریای خزر کم خواهد آمد وقت شستن

لکه ی ننگی اگر بر دامنت افتاده باشد


امید صباغ نو






دارد به جانم لرز می افتد...

دارد به جانم لرز می افتد ، رفیق ؛ انگار پاییزم
دارم شبیه برگ های زرد و خشک از شاخه می ریزم

در خود فرو می میرم و چشمی مرا اینسان نمی بیند
آهسته دارم می روم از دست ، من با خود گلاویزم

دارد به گرد خویش می چرخاندم هر لحظه ، هر ساعت
من عقربه ؟! نه ... مثل عقرب زهرها در خویش می ریزم

دارد به گرد خویش می چرخا ... نه ... من در خویش می پیچم
من مار ؟! نه ... من مار زخمی ؟! نه ... ولی از زخم لبریزم

سرشار از زخمم بیا ، زردم بیا ، دستت نمک دارد
تا شور انگیزانیم ، با شوق از این خاک برخیزم

برفی ، زمستانی ، تگرگی ، نرم نرمک می رسی از راه
دارد به جانم لرز می افتد ، رفیق ؛ انگار پاییزم

"محمد علی آل مجتبی"

تو کهنه نمی شوی

سرت را بلند کن
می خواهم از زندگی بنویسم
که جنگِ همیشه ی چهره ات با تاریخ است
تو کهنه نمی شوی
مثل شبانه ای از شاملو
مثل بداهه ای از شهناز در آواز اصفهان
چشمان تو دو دلیل
برای اینکه زمین هنوز درست می گردد
و دهانت خلاصه ی تمام شعر های بلند من است
تو کهنه نمی شوی
و من
به شکست همیشه ی تاریخ لبخند می زنم .

روزبه سوهانی



زنهای عاشق

زنها نمی میرند
زنهای عاشق سرگردان می شوند
درون زمان ، اتاق ، خانه می مانند
زنهای عاشق بسترشان پهن می ماند
آغوششان باز
زنهای عاشق نمی میرند
تنها چشمانشان را می بندند
نفس نمی کشند
قلبشان را نگه می دارند
تا چشمان تو باز بماند
نفسهای تو را بشنود
وقلب تو بزند
زنهای عاشق سرگردان می شوند
حول و حوش جهان یک مرد ..

قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد

قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد
نه
هیچ اتفاقی نمی‎افتد
روزها
همان‎طور به رود شب می‎ریزند
که شب‎ها
به سپیده‎ی روز
نه پرده‎ای به ناگهان کشیده می‎شود
نه سرانگشت شاخه‎ای
به هوای ماه می‎جنبد
.
.
.
و نه تو
از راه می‎رسی!

رضا کاظمی