نـوشتم نـامه ای بهر تـو ای عطرِ پریشانی
خطوطِ مبهمی از لای به لایِ دسـتِ لرزانی
که ای آرامشِ پنهـانِ پشـتِ پلـکهای من
معمـایِ دلِ ایـن شـاعرِ در حـال ویـرانی
صدایت را ، نگاهت را ، به این اشعار برگردان
جوابم ده، نگاهی کن، بکش آهی، بده جانی
تو هستی در دلم اما ! کنارم نیستی جانا
تو مثل رازِ شعری ، این میانه سخت پنهانی
پریشانی ، پریشان تر ز ابیاتِ پریشانم
نمی دانم که می مانی کنارم یا نمی مانی!
دلم آهی کشد گاهی تو میدانی و می فهمی
به ظاهر نیستی ! اما میان ، سینه مهمانی
تو نوری ، در دلم شوری ، گلستانی و بارانی
و چشمانِ تو می بارند ، شعرم را که می خوانی
همین که مومنت هستم ، برایت شعر می گویم
گواهی می دهد قلبم که عشقی ! عینِ ایمانی
"امیر طاهری"
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم ، نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آندم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو ، نه آتشی و نه گِلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر
چیز ر آنسوی یقین شاید کمی هم کیش تر
آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من در مردمکهای تو بود
من عاشق چشمت شدم…
دکتر افشین یدالهی
من را به غیر عشق به نامی صدا نکنغم را دوباره وارد این ماجرا نکن
بیهوده پشت پا به غزلهای من نزنبا خاطرات خوب من اینگونه تا نکن
موهات را ببند دلم را تکان ندهدر من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن
من در کنار توست اگر چشم وا کنیخود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن
بگذار شهر سرخوش زیبائیت شودتنها به وصف آینه ها اکتفا نکن
امشب برای ماندنمان استخاره کن