یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

نـوشتم نـامه ای بهر تـو ای عطرِ پریشانی

نـوشتم نـامه ای بهر تـو ای عطرِ پریشانی

خطوطِ مبهمی از لای به لایِ دسـتِ لرزانی

 

که ای آرامشِ پنهـانِ پشـتِ پلـکهای من

معمـایِ دلِ ایـن شـاعرِ در حـال ویـرانی

 

صدایت را ، نگاهت را ، به این اشعار برگردان

جوابم ده، نگاهی کن، بکش آهی، بده جانی

 

تو هستی در دلم اما ! کنارم نیستی جانا

تو مثل رازِ شعری ، این میانه سخت پنهانی

 

پریشانی ، پریشان تر ز ابیاتِ پریشانم

نمی دانم که می مانی کنارم یا نمی مانی!

 

دلم آهی کشد گاهی تو میدانی و می فهمی

به ظاهر نیستی ! اما میان ، سینه مهمانی

 

تو نوری ، در دلم شوری ، گلستانی و بارانی

و چشمانِ تو می بارند ، شعرم را که می خوانی

 

همین که مومنت هستم ، برایت شعر می گویم

گواهی می دهد قلبم که عشقی ! عینِ ایمانی

 

"امیر طاهری"



من نمی دانم چیست

من نمی دانم چیست
که چنین زار و پریشان شده ام ...
و چرا ؟!
مژه بر هم زدنی اشک مرا می ریزد ...
نکند باز من عاشق شده ام ؟!


من نمی دانم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست ؟!
و مرا می شکند ... می سوزد ...
و چنین زود به هم می ریزد ...
نکند باز من عاشق شده ام ؟!


راستی !
نگرانیِ من از بابت چیست ؟!!
و چرا اینهمه رفتار تو را می پایم ؟
و چرا اینهمه دلواپس چشمان توام ؟!
ریشه ی اینهمه دلتنگی چیست ؟!
نکند باز من عاشق شده ام ؟؟!!


آه ...
ای مردم این دهکده ی موهومی !
به همه می گویم :


" اگر عاشق شده باشم روزی ،
خون من گردن آن دلبرک زیبایی ست
که در اقلیم مجازی ، هر شب
تا سحر
بال در بال دلِ نازک من می چرخید
و برای دلم افسانه ی دریا می گفت !


خون من گردن اوست ... خون من گردن اوست ... "


{ مرتضی کیوان هاشمی }



لحظه ای مثل من تصور کن...



لحظه ای مثل من تصور کن پای قول و قرار یک نفری

ترس شیرین و مبهمی دارد اینکه در انحصار یک نفری !

بار ها پیش روی آیینه زل زدی توی چشم های خودت
با خودت فکر کرده ای چه شده که به شدت دچار یک نفری ؟!..



" چشم های سیاه سگ دار"ش شده آتش بیار معرکه ات

و تو راضی به سوختن شده ای چون که دار و ندار یک نفری

(عاقبت با زغال دست شما سر قلیان من به حال آمد!
که تو آتش بیار معرکه نه! بلکه آتش بیار یک نفری )

شک ندارم سر تصاحب تو جنگ خونین به راه می افتد
همه دنبال فتح عشق تو اند و تو تنها کنار یک نفری ...

جنگ جنگ است جنگ شوخی نیست ،جنگ باید همیشه کشته دهد! 
و تو از بین کشته های خودت صاحب اختیار یک نفری

با رقیبان زخم خورده ی خود شرط بستم که کشته ی تو شوم
کمکم کن که شرط را ببرم سر میز قمار یک نفری !

مرد و مردانه در کنار تو ام تا همیشه در انحصار تو ام
این وصیت بگو نوشته شود روی سنگ مزار یک نفری ...


امید صباغ نو

تا بوده همین بوده نگاهی به نگاهی

تا بوده همین بوده نگاهی به نگاهی 
می افتد و میسوزد دل در تب آهی 

من را به تو این نذر و دعاها نرساندند 
ای کاش مهیا بشود گاه گناهی 

من لالم و این حجم ورم کرده دهان نیست 
زخمی است که وا میشود از عشق تو گاهی 

بر زلزله جا مانده کسی خرده نگیرد 
میترسد از دیدن هر سقف و پناهی 

لبخند بزن سرخ لب من که منوط است 
زیبایی هر تنگ به رقصیدن ماهی

حامد عسکری

خواستند...


خواستند از عشق آغوش و بوسه را حذف کنند
عشق از آغوش و بوسه حذف شد!!
افشین یداللهی

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید


وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید

وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید


من عاشق چشمت شدم ، نه عقل بود و نه دلی

چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی


یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود

آندم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود


وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد


من بودم و چشمان تو ، نه آتشی و نه گِلی

چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی


من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر

چیز ر آنسوی یقین شاید کمی هم کیش تر


آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود

دیگر فقط تصویر من در مردمکهای تو بود


من عاشق چشمت شدم…


 دکتر افشین یدالهی


پرواز

گفتی دوستت دارم

و من

به خیابان رفتم.

فضای اتاق برای پرواز کافی نبود.

 

 گروس عبدالملکیان



شب های دلتنگی

پیامبر شب های دلتنگی ام باش که من

 بی اعجاز، تو را مومنم !

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن

موهات را ببند دلم را تکان نده
در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن

من در کنار توست اگر چشم وا کنی
خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن

بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود
تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن

امشب برای ماندنمان استخاره کن
اما به آیه های بدش اعتنا نکن....

شاعر؟؟؟


عطر یادت

در میان گلها عطر یادت را می بویم

آسمانی تر از آنی که به نوشتن درآیی !