یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

لحظه ای مثل من تصور کن...



لحظه ای مثل من تصور کن پای قول و قرار یک نفری

ترس شیرین و مبهمی دارد اینکه در انحصار یک نفری !

بار ها پیش روی آیینه زل زدی توی چشم های خودت
با خودت فکر کرده ای چه شده که به شدت دچار یک نفری ؟!..



" چشم های سیاه سگ دار"ش شده آتش بیار معرکه ات

و تو راضی به سوختن شده ای چون که دار و ندار یک نفری

(عاقبت با زغال دست شما سر قلیان من به حال آمد!
که تو آتش بیار معرکه نه! بلکه آتش بیار یک نفری )

شک ندارم سر تصاحب تو جنگ خونین به راه می افتد
همه دنبال فتح عشق تو اند و تو تنها کنار یک نفری ...

جنگ جنگ است جنگ شوخی نیست ،جنگ باید همیشه کشته دهد! 
و تو از بین کشته های خودت صاحب اختیار یک نفری

با رقیبان زخم خورده ی خود شرط بستم که کشته ی تو شوم
کمکم کن که شرط را ببرم سر میز قمار یک نفری !

مرد و مردانه در کنار تو ام تا همیشه در انحصار تو ام
این وصیت بگو نوشته شود روی سنگ مزار یک نفری ...


امید صباغ نو

مثل هر شب هوس عشق خودت زد به سرم



مثل هر شب هوس عشق خودت زد به سرم
چند ساعت شده از زندگی ام بی خبرم


این همه فاصله ، ده جاده و صد ریل قطار
بال پــرواز دلم کو که به سویت بپرم ؟


از همان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من
بین این قافیه ها گم شده و در به درم


تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر
این همه فاصله کوتاه شود در نظرم


بسته بسته کدئین خوردم و عاقل نشدم
پدر عشق بسوزد کـــه درآمد پدرم


بی تو دنیا به درک ، بی تو جهنم به درک
کفر مطلق شده ام دایره ای بی وَترم


من خدای غزل ناب نگاهت شده ام
از رگ گردن تــو من به تو نزدیک ترم


{ امید صباغ نو }


فرض کن شک مثل آتش در تنت افتاده باشد



فرض کن شک مثل آتش در تنت افتاده باشد

آتشی که با غرض در خرمنت افتاده باشد


فرض کن در شعرهایت زندگی کردی و حالا

دفتر شعرت به دست دشمنت افتاده باشد


فرض کن در اوج خوشبختی بفهمی تیره بختی

عکس مردی دیگر از کیف زنت افتاده باشد!


فرض کن از حاشیه یک عمر دوری کرده باشی

ناگهان خون کسی بر گردنت افتاده باشد...


فرض کن یک لحظه قبل از رفتنت بر روی صحنه

اتفاقی،دکمه پیراهنت افتاده باشد!


فرض کن این فرض ها تقصیر تقدیر تو باشد

اینکه شک دنبال چشم روشنت افتاده باشد


آب دریای خزر کم خواهد آمد وقت شستن

لکه ی ننگی اگر بر دامنت افتاده باشد


امید صباغ نو