یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

سفیدمیپوشم

سفید
میپوشم،
تا تظاهر کنم امیدوارم
به جهانی که هنوز میتواند تحمل کند چیزهایی را که
انسان نمیتواند..

ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻩ ﻧﻤﻲ ﺭﺳﺪ

 ﺍﻭ ﻭﺍ ﻧﻤﻲ ﻛﻨﺪ

ﺩﺭ ﺩﻝ ﺭﺍ ﻭ ﻣﻦ ﭼﻮ ﻃﻔﻞ

ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻩ ﻱ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ ﻧﻤﻲ ﺭﺳﺪ


علی کریمان

بادبادک

چون بادبادک
کودکی هایم در باد
می پیچد
خیالم
به گرد
روزهای خوب ....

در خود فرو می ریزم

پشت سرت
مثل آپارتمانی فرسوده
در خود فرو می ریزم
و کوچه را
زشت میکنم

رسول یونان

ﭘﻴﺎﺩﻩ ﻫﺎﻳﻲ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﻛﻪ

در ﻛﺎﺭﺯﺍﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﻫﺎﻳﻲ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﻛﻪ

ﺭﻣﻖ ﻣﺤﻜﻢ ﻣﺎﻧﺪﻧﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖﻛﻪ

ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﺷﺎﻩ ﺷﻄﺮﻧﺞ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﻣﺎﺕ ﻛﻨﺪ


من ابر پربارانم اما وقت بارش نیست

من ابر پربارانم اما وقت بارش نیست
بغضم! ولی ترجیح دادم درگلو باشم


ترسیده ام یک عمر از رویای بعد ازتو
باید ولی باترس هایم روبرو باشم


ازرفتنت ترسیدم و فصل زمستان شد
من از تمام روزهای گرم، دلسردم


ترسیدم و دل کندم ازاین عشق ، قبل از تو
تابوده من از ترس مردن خودکشی کردم


من گفته بودم کوهم اما کوه ها را هم
یک بغض گاهی می شود از هم بپاشاند


دنیا برای عشق جای کوچکی بوده
با رفتنت شاید به من این را بفهماند


من خسته ام ازاینکه دستان شفابخشت
تنها برایم دست های بسته ای بودند


حالا نه اما می رسد روزی که می فهمی
مرداب ها یک روز رودخسته ای بودند


بازخم هایت برتنم می میرم اما باز
ازتو کسی این ظلم را باور نخواهد کرد


درمن پس ازتو جا برای زخم خوردن نیست
حال مرا چیزی ازاین بدتر نخواهد کرد


صیادمن! دارد به آخر می رسد قصه
دیگر عقاب سرکش خود را نخواهی دید


غم هست باران هست یادت هست زخمت هست
دیگر تو این دیوانه را تنها نخواهی دید


آنقدر ماندن را برایش تلخ کردی که
رفتن شده حالا دلیل شادی اش امروز


یک روز دلتنگ قفس جان می دهد اما
هرکس که خوشحال است از آزادی اش امروز


رویا باقری


بی محلی

یک روز او هم معنای بی محلی را میفهمد


بگذار حال با هم محلیش خوش باشد...



خوابـــــهایــ ــم...

خوابـــــهایــ ــم...

گاهـــ ــــی زیباتر از زندگیــــ ـــــم می شونــــــ ــــد ...

کـــــــ ــــاش...

گاهــــ ــــی برای همیشـــ ـــه خــــواب مـــی مانـــــ ــدم...


معجزه باش

پیرزنی باش
که پای برهنه روی مین می رود.
تا پیدا کند تکه استخوان پسرش را هر کجا که شد.

تکه های من بر اندوه خانه پاشیده است،
ودیگر دارم ایمانم را به کائنات از دست می دهم.

به خاطر خدا هم شده
معجزه باش لعنتی
کلید بینداز
و چراغ را روشن کن.

پوریا عالمی



آدمها می آیند...

آدمها می آیند...
گاهی در زندگیت میمانند گاهی در خاطره ات،
آنهایی که در زندگیت میمانند همسفر میشوند،
آنها که در خاطرت میمانند تجربه ای برای سفر...
گاهی تلخ
گاهی شیرین
گاهی با یادشان لبخند میزنی
گاهی یادشان لبخند از لبانت برمیدارد
اما تو...
لبخند بزن
به تلخ ترین خاطره هایت
آدمها می آیند و این آمدن باید رخ بدهد
تا تو بدانی....
آمدن را هم بلدند
این ماندن است،
که هنر میخواهد........