یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

دیدار ما هرچند دورادور، زیباست !

دیدار ما هرچند دورادور، زیباست !
دیگر پذیرفته م که ماه از دور زیباست

هرچند موسایت نخواهم شد ولی باز
از تو چه پنهان ! دردو دل با طور زیباست

دنیا همیشه دل به خواه ما نبوده ؛
باور بکن بعضی گره ها کور زیباست

بس کن عزیزم طاقت باران ندارم
این چشم ها ... این چشم ها مغرور زیباست !

هرچند شب با نور سرد ماه?جور است
اما شب چشمان تو ناجور زیباست

وقتی که دریا تنگ ماهی های خسته ست
مُردن میان تارو پود تور زیباست


وقتی که غم هایم غم ِعشق تو باشد
از مهد چشمانم اگر تا گور ...زیباست !

 

رویا باقری



آدمی ست دیگر

خب آدمی ست دیگر
دلش تنگ می‌شود
حتی برای کسی که دو ساعت پیش برای اولین بار دیده
الان باید علامت تعجب بگذارم جلوی این جمله؟
آدم ها از یک جایی در زندگی ات پیدا می شوند که فکرش را نمی‌کنی
از همانجا که گم می ‌شوند
تعدادشان هم کم نیست هی می آیند و می روند
اما این تویی که توی آمدن یکی‌شان گیر می‌کنی و
وای به حالت اگر که او فقط آمده باشد سلامی بکند و برود...!

"مهسا ملک مرزبان"


دوستت دارم ولی تقدیر چیز دیگری است

دوستت دارم ولی تقدیر چیز دیگری است
خواب می بینم تو را،تعبیر چیز دیگری است

در خیابان بار ها می بینمت، از راه دور
پیشتر می آیم و تصویر چیز دیگری است

کوه بودم، دوریت کاه از وجودم ساخته
در قفس افتادن یک شیر چیز دیگری است

عاشقی طعم خوشی دارد ولی دور از فراق
با جدایی بی گمان تاثیر چیز دیگری است

حرف بسیار است اما فرق دارد شعر من
شرح حال یک جوان پیر چیز دیگری است


"فرزاد نظافتی"

دارد به جانم لرز می افتد...

دارد به جانم لرز می افتد ، رفیق ؛ انگار پاییزم
دارم شبیه برگ های زرد و خشک از شاخه می ریزم

در خود فرو می میرم و چشمی مرا اینسان نمی بیند
آهسته دارم می روم از دست ، من با خود گلاویزم

دارد به گرد خویش می چرخاندم هر لحظه ، هر ساعت
من عقربه ؟! نه ... مثل عقرب زهرها در خویش می ریزم

دارد به گرد خویش می چرخا ... نه ... من در خویش می پیچم
من مار ؟! نه ... من مار زخمی ؟! نه ... ولی از زخم لبریزم

سرشار از زخمم بیا ، زردم بیا ، دستت نمک دارد
تا شور انگیزانیم ، با شوق از این خاک برخیزم

برفی ، زمستانی ، تگرگی ، نرم نرمک می رسی از راه
دارد به جانم لرز می افتد ، رفیق ؛ انگار پاییزم

"محمد علی آل مجتبی"

تو کهنه نمی شوی

سرت را بلند کن
می خواهم از زندگی بنویسم
که جنگِ همیشه ی چهره ات با تاریخ است
تو کهنه نمی شوی
مثل شبانه ای از شاملو
مثل بداهه ای از شهناز در آواز اصفهان
چشمان تو دو دلیل
برای اینکه زمین هنوز درست می گردد
و دهانت خلاصه ی تمام شعر های بلند من است
تو کهنه نمی شوی
و من
به شکست همیشه ی تاریخ لبخند می زنم .

روزبه سوهانی



باران...

معاشقه ی ما
به جبر ارتباطی ندارد
هر کجای زمین که دلتنگ شدی
بغض ات را به نزدیکترین درخت برسان
آنوقت ،اینجا
تمام باران یک شهر
تنها بر شاخه های من است که می بارد

- روزبه سوهانی -

sorrow


The sweet smell of a great sorrow lies over the land
بوی خوش،اندوه طویلی بر زمین می گستراند


plumes of smoke rise and merge into the leaden sky
حلقه های دود بر میخیزند و در آسمان سربی در هم می آمیزند


a man lies and dreams of green fields and rivers

مردی خوابیده و خواب کشتزاران سبز و رودها را می بیند


but awakes to a morning with no reason for waking

اما در بامداد بی هیچ دلیل برای برخواستن، بیدار می شود


He's haunted by the memory of a lost paradise

او مونس خاطره ی یک بهشت گمشده است


in his youth or a dream, he can't be precise

دقیقا" نمی داند در جوانیش بوده یا در رویا


he's chained forever to a world that's departed

تا ابد به دنیای گذشته زنجیر شده


It's not enough, It's not enough

این کافی نیست، این کافی نیست


His blood has frozen & curdled with fright

خونَش یخ زده و از ترس لخته شده بود


his knees have trembled & given way in the night

زانوانش لرزیده و شب از پا درآمده بود


his hand has weakened at the moment of truth

در لحظه ی حقیقت دستانش سُست شده بود


his step has faltered

گامهایش متزلزل شده بود


One world, one soul

یک دنیا،یک روح


Time pass, the river roll

زمان میگذرد و روح میغلتد


And he talks to the river of lost love and dedication

و او با رود از عشق و ایثار میگویــــــــــد


and silent replies that swirl invitation

و پاسخ های خاموشی می شنود که خواسته اش را برمی آشوبند


flow dark and troubled to any oily sea

و تیره و گل آلود به دریای چرب می ریزند


a grim intimation of what is to be

اشارتی شوم از آنچه باید روی دهد


There's an unceasing wind that blows through this night

بادی بی پایان از درون این شب می وزد


and there's dust in my eyes, that blinds my sight

و خاکی در چشمانم میریزد که کورم می کند


and silence that speaks so much louder than words

و سکوتی است که بس رساتر از کلمات سخن می گوید


of promises broken

از پیمان های شکسته می گوید


ترجمه آهنگ sorrowکاری از Pink Floyd


دانلود



یک عاشقانه آرام

نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد

گل از تو گلگون تر

امید از تو شیرین تر.


نمی شود پاییز

فضای نمناک جنگلی اش

برگ های خسته ی زردش

غمگین تر از نگاه تو باشد.


نمی شود، 

می دانم، 

نمی شود آوازی

که مرد روستایی و عاشق

با صدایی صاف

در اعماق دره می خواند

در شمال شمال

رنگین تر از صدای تو باشد


نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد.

 و - صدای شیهه ی اسبی تنها در ارتفاع کوه

و - صدای عابر پیری که آب می خواهد

به عمق یک سلام تو باشد

شب هنگام

که خسته ایم از کار

که خسته ایم از روز

که خسته ایم از تکرار.


نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد.

نمی شود که تو باشی، به مهربانی مهتاب

در آن زمان که روح دردمند ولگردم

بستری می جوید

بالینی می خواهد

تا شاید دمی بیاساید


نمی شود که تو باشی به مهربانی مهتاب

و این روح دردمند ولگرد

باز هم کوله را زمین نگذارد

و سر را بر زانوی مهربانی تو.


نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد

شکوفه از تو شاداب تر

پاییز از تو غمگین تر.


نمی شود که تو باشی و شعر هم باشد

نمی شود که تو باشی ترانه هم باشد

نمی شود که تو باشی گلدان یاس هم باشد

نمی شود که تو باشی بلور هم باشد

نمی شود که شب هنگام

عطر نگاه تو باشد

"محبوبه های شب" هم باشند.


نمی شود که تو باشی, من عاشق تو نباشم

نمی شود که تو باشی

درست همین طور که هستی

و من, هزار بار خوبتر از این باشم

و باز، هزار بار، عاشق تو نباشم.


نمی شود... می دانم...

نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد...

                      

" نادر ابراهیمی "



صحنه


لبخند مرا بس بود آغوش لهم میکرد

آن بوسه مرا میکشت لب منهدمم میکرد


آن بوسه و آن آغوش قتاله و مقتل بود

در سیر مرا کشتن این پرده ی اول بود


هرکس غم خود را داشت هرکس سر کارش ماند

من نشئه ی زخمی که یک شهر خمارش ماند


یا کُنج قفس یا مرگ این بخت کبوتر هاست

دنیا پُل باریکی بین بد و بدترهاست


ای بر پدرت دنیا آن باغ جوانم کو

دریاچه ی آرامم کوه هیجانم کو


بر آینه ی خانه جای کف دستم نیست

آن پنجره ای را که با توپ شکستم نیست


پشتم به پدر گرم و دنیا خود ِ مادر بود

تنها خطر ممکن اطراف سماور بود


از معرکه ها دور و در مهلکه ها ایمن

یک ذهن هزار آیا از چیستی آبستن


یک هستی سردستی در بود و عدم بودم

گور پدر دنیا مشغول خودم بودم


هر طور دلم میخواست آینده جلو میرفت

هر شعبده ای دستش رو میشد و لو میرفت


صد مرتبه میکشتند یکبار نمیمردم

حالم که بهم میریخت جز حرص نمیخوردم


آینده ی خیلی دور ماضی بعیدی بود

پشت در آرامش طوفان شدیدی بود


آن خاطره های خشک در متن عطش مانده

آن نیمه ی پُر رنگم در کودکی اش مانده


اما منه امروزی کابوس پُر از خواب است

تکلیف شب و روزم با دکتر اعصاب است


نفرین کدام احساس خون کرد جهانم را

با جهد چه جادویی بستند دهانم را


من مرد شدم وقتی زن از بدنش سر رفت

وقتی دو بغل مهتاب از پیرهنش سر رفت


اندازه ی اندوهم اندازه ی دفتر نیست

شرح دو جهان خواهش در شعر میسر نیست


یک چشم پُر از اشک و چشم دگرم خون است

وضعیت امروزم آینده ی مجنون است


سر باز نکن ای اشک از جاذبه دوری کن

ای بغض پُر از عصیان این بار صبوری کن


من اشک نخواهم ریخت این بغض خدادادی ست

عادت به خودم دارم افسردگی ام عادی ست


پس عشق به حرف آمد ساعت دهنش را بست

تقویم به دست خویش بند کفنش را بست


او مُرده ی کشتن بود ابزار فراهم کرد

هوای هزاران سیب قصد منه آدم کرد


لبخند مرا بس بود آغوش لهم میکرد

آن بوسه ما میکشت لب منهدمم میکرد


آن بوسه و آن آغوش قتاله و مقتل بود

در سیر مرا کشتن این پرده ی اول بود


تنها سر من بین این ولوله پایین است

با من همه غمگینن تا طالع من این است


در پیچ و خم گله یکبار تو را دیدم

بین دو خیابان گُرگ هی چشم چرانیدم


محض دو قدم با تو از مدرسه در رفتم

چشمت به عروسک بود تا جیب پدر رفتم


این خاصیت عشق است باید بلدت باشم

سخت است ولی باید در جذر و مدت باشم


هرچند که بی لنگر هرچند که بی فانوس

حکم آنچه تو فرمایی ای خانوم اقیانوس


کشتی و گذر کردی دستان دعا پشتت

بر گود گلویم ماند جا پای هر انگشتت


از قافله جا ماندم تا همقدمت باشم

تا در طبق تقسیم راضی به کمت باشم


آفت که به جانم زد کِشتم همه گندم شد

سهم کم من از سیب نان شب مردم شد


ای بر پدرت دنیا آهسته چه ها کردی

بین منو دیروزم مغلوبه به پا کردی


حالا پدرم غمگین مادر که خودآزار است

تنهایی بی رحمم زیر سر خودکار است


هر شعر که چاقیم از وزن خودم کم شد

از خانه به ویرانه از خانه به ویرانه از خانه به ویرانه ، تکرار سلوکم شد


زیر قدمت بانو دل ریخته ام برگرد

از طاق هزاران ماه آویخته ام برگرد


هرچیز به جز اسمت از حافظه ام تُف شد

تا حال مرا دیدند سیگار تعارف شد


گیجی نخ اول خون سرفه ی آخر شد

خودکار غزل رو کرد لب زهر مکرر شد


گیجی نخ دوم بستر به زبان آمد

هر بالش هرجایی یک دسته کبوتر شد


گیجی نخ سوم دلشور برش میداشت

کوتاهی هر سیگار با عمر برابر شد


گیجی نخ بعدی در آینه چین افتاد

رویی که کنارم بود هذیان مصور شد


در ثانیه ای مجبور نبض از تک و تا افتاد

اینگونه مقدر بود اینگونه مقرر شد


ما حاصل من با توست قانون ضمیر این است

دنیای شکستن هاست ما جمع مکثر شد


سیگار پس از سیگار کبریت پس از کبریت

روح از ریه ام دل کند در متن شناور شد


فرقی که نخواهد کرد در مُردن من

تنها با آن گره ابرو مردن علنی تر شد


یک گام دگر مانده در معرض تابوتم

کبریت بکش بانو من بشکه ی باروتم


هر کس غم خود را داشت هرکس سر کارش ماند

من نشئه ی زخمی که یک شهر خمارش ماند


چیزی که شکستم داد خمیازه ی مردم بود

ای اطلس خواب آلود این پرده ی دوم بود


هرچند تو تا بودی خون ریختنی تر بود

از خواهر مغمومم سیگار تنی تر بود


هرچند تو تا بودی هر روز جهنم بود

این جنگ ملال آور بر عشق مقدم بود


هرچند تو تا بودی ساعت خفقان بود و

حیرت به زبان بود و دستم به دهان بود و


چشمم به جهان بود و بختک به شبم آمد

روزم سرطان بود و جانم به لبم آمد


هرچند تو تا بودی دل در قدحش غم داشت

خوب است که برگشتی این شعر جنون کم داشت


ای پیکر آتش زن بر پیکره ی مردان

ای سقف مخدرها جادوی روان گردان


ای منظره ی دوزخ در آینه ای مخدوش

آغاز تباهی ها در عاقبت آغوش


ای گاف گناهی ها ای عشق بانوی بنی عصیان

ای گندم قبل از کشت ای کودکی شیطان


ای دردسر کش دار ای حادثه ی ممتد

ای فاجعه ی حتمی قطعیت صد در صد


ای پیچ و خم مایوس دالان دو سر بسته

بیچارگی سیگار در مسلخ هر بسته


ای آیه ی تنهایی ای سوره ی مایوسم

هرقدر خدا باشی من دست نمیبوسم


ای عشق پدر نامرد سر سلسله ی اوباش

این دم دمه ی آخر را این بار به حرفم باش


دندان به جگر بگذار یک گام دگر باقی ست

این ظرف هلاهل را یک جام دگر باقی ست


دندان به جگر بگذار ته مانده ی من مانده

از مثنوی بودن یک بیت دهن مانده


دنیا کمکم کرده است از جمع کمم کرده است

بی حاصل و بی مقدار یک صفر پس از اعشار


یک هیچ عذاب آور آینده ی خواب آور

لیوان پُر از خالی دلخوش به خوش اقبالی


راضی به اگر شاید هرچیز که پیش آید

سرگرم سرابی دور در جبر جهان مجبور


لبخندی اگر پیداست از عقده گشایی هاست

ما هر دو پُر از دردیم صدبار غلط کردیم


ما هر دو خطا کاریم سرگیجه ی تکراریم

من مست و تو دیوانه مارا که برد خانه


دلداده و دلگیرم حیف است نمیمیرم

ای مادر دلتنگم دل باز ترین تابوت


دروازه ی ازناسوت تا شعشعه ی لاهوت

بعد از تو کسی آمد اشکی به میان انداخت


آن خانوم اقیانوس کابوس به جان انداخت

ای پیچ و خم کارون تا بند کمربندت

آبستن از طغیان الوند و دماوندت


جانم به دو دست توست آماده ی اعجازم

باید منو شعرم را در آب بیاندازم


دردی که به دوشم ماند ازکوه سبک تر نیست

این پرده ی آخر بود اما غم آخر نیست


دستان دلم بالاست تسلیم دو خط شعرم
هرآنچه که بودم هیچ این بار فقط شعرم


دانلود