نازنینم آدم...
با تو رازی دارم!..
اندکی پیشتر آی..
آدم آرام و نجیب..آمد پیش!!.
...زیرچشمی به خدا می نگریست!..
محو لبخند غم آلود خدا!..دلش انگار گریست...
نازنینم آدم!!.قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید!!!..
یاد من باش...که بس تنهایم!!.
بغض آدم ترکید...گونه هایش لرزید !!
به خدا گفت..
من به اندازه...
من به اندازه گلهای بهشت.......نه...
به اندازه عرش..نه....نه
من به اندازه تنهاییت..ای هستی من..دوستدارت هستم!!
آدم..کوله اش را برداشت
خسته و سخت قدم برمی داشت!...
راهی ظلمت پرشور زمین..
طفلکی بنده غمگین.. آدم!..
در میان لحظه ای جانکاه..هبوط...
زیر لبهای خدا باز شنید...
نازنینم آدم !...نه به اندازه ی تنهایی من...
نه به اندازه ی عرش...نه به اندازه ی گلهای بهشت !...
که به اندازه یک دانه گندم..تو فقط یادم باش !!!
نازنینم آدم...
نبری از یادم.....
زندهیاد نجمه زارع
اندازه ی صد سال نوری از دلت دورم
باید همیشه دور باشم از تو ، مجبورم !
یا گریه هایم را میان شعر میگویم
یا مینوازد گریه را نت های سنتورم
یعقوب عاشق توی این دنیا فراوان است
یعقوب... مثل من... که از این گریه ها کورم!
هر دفعه دل دادم به دریا باز هم افتاد
شکل تو یک ماهی قرمز در دل تورم
مثل تمام پسته ها که تلخ میخندند
پنهان شده صد بغض پشت خنده ی شورم
یک آسمان افتاده در قلبم که غیر از ابر
در بین باران های دلتنگی ش محصورم
شاعر شدن یعنی فقط حسرت... فقط حسرت!
یعنی تو دانشگاهی و من پشت کنکورم!
حانیه دری
شب دلواپسی ها هرقدر بی ماه تر بهتر
که شاعر در شب موهای تو گمراه تر بهتر
برای شانه های شهر متروکی شبیه من
تکانهای گسل یکدفعه و ناگاه تر بهتر
چه فرقی می کند من چند سر قلیان عوض کردم ؟
برای قهوه چی ها مرد خاطر خواه تر بهتر
ندانستی که روی بیت بیتش وزن کم کردم
نوشتی شعرهایت شادتر کم آه تر بهتر
نه اینکه قافیه کم بود نه ! در فصل تابستان
غزل هم مثل دامن هرقدر کوتاه تر بهتر
حامد عسکری
کاش می دانستی، من سکوتم حرف است،
حرف هایم حرف است،
خنده هایم، خنده هایم حرف است.
کاش می دانستی،
می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم.
کاش می دانستی، کاش می فهمیدی،
کاش و صد کاش نمی ترسیدی
که مبادا دل من پیش دلت گیر کند،
یا نگاهم تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند.
من کمی زودتر از خیلی دیر،
مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد.
تو نترس، سایه ها؛ بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد.
کاش می دانستی،
چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت،
در زمانی که برای غربتت سینه دلسوزی نیست.
تازه خواهی فهمید
مثل من عاشق مغرور شب افروزی نیست.
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست
ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” شکست
بعد تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست
عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست
وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست
نجمه زارع(زنده یاد)