چشمم به حرف آمده و بی قرار، لب
کی بشکند سکوت مرا بی گدار، لب
تقدیم تو هزاره ی من! یک هرات چشم
نا قابل است سهم تو یک قندهار، لب
"بودا" دل من است که تخریب می شود
بوسه است مرهم دل ومرهم گذار: لب
می رقصمت چنین که تویی در نواختن
نی : لب، کمانچه : لب، دف و چنگ و دوتار: لب
در حسرتم که اول پائیز بشکفد
بر شاخه ات شکوفه ی سرخ انار - لب
سیده کبری موسوی قهفرخی
یادت بماند ناگهانی را که من بودم
طوفان بی نام و نشانی را که من بودم
یادت بماند رنج هایی را که در من بود
خودسوزی آتشفشانی را که من بودم
دنیا ندید و در شلوغی های خود گم کرد
تنهایی بی خانمانی را که من بودم
شاید زمانی عصر تنهایی بنامندش
این بی سر و بی ته زمانی را که من بودم
شاید زمانی یکنفر از نو روایت کرد
اوج و فرود داستانی را که من بودم
این من، منِ شاید هزاران تن شبیهم را
شاید ترا یا این و آنی را که من بودم
عادل سالم
در طالعم نبود که با تو سفر کنم
رفتم که رنج های تو را مختصر کنم
این روزها سکوت من از ناتوانی است
من کیستم که از تو بخواهم حذر کنم؟
هرگز مباد این که بخواهم به جرعه ای
طعم زبان تلخ تو را بی اثر کنم
آن قدر دور می شوم از چشمه های تو
تا باغ را به دیدن تو تشنه تر کنم
آن وقت با خیال تو یک رود می شوم
تا با تو از میان درختان گذر کنم
جان در ازای بوسه ی تو...حاضرم که من
بازنده ی معامله باشم، ضرر کنم
هرگز نخواستم که به نفرین و ناله ای
از ظلم تو زمین و زمان را خبر کنم
دارم به خاطر تو از این شهر می روم
شاید که دیدمت نتوانم حذر کنم
شیرین خسروی
یا که ناقص پس مده یا اینکه کامل پس بگیر
من دل آسان میدهم، باشد تو مشکل پس بگیر
بیش از این با موج از اعماق خود دورم مکن
این صدف را از کف شنهای ساحل پس بگیر
ای خدایی که برایم نقشه دائم میکشی
برق جادو را از این چشم مقابل پس بگیر
من خودم گفتم فلانی را برایم جور کن
پس گرفتم حرف خود را از ته دل، پس بگیر!
مِهر او بر گِرد من میپیچد و میپیچدم
مُهر مارت را از این حوریشمایل پس بگیر
در مسیر خانهاش دیشب حریفان ریختند
نعش ما را لااقل از این اراذل پس بگیر
"کاظم بهمنی"
... سه ...
چشمهایم باور نمی کنند
آنچه را که می بینند
بوی خاک بلند می شود
تا به کمک چشمهایم بیاید ..
صبح بود که رو به آسمان
آرزو کردم
تو را
و
باران را
می بارد
باران می بارد
و تو خواهی آمد !
این جوانه امیدیست
که روییده کنج دلم !
تو خواهی آمد
با کوله باری از عشق
برایم ارمغان خواهی آورد
زندگی را
تو خواهی آمد
و من
به اعجاز بوسه تو
دوباره عاشق خواهم شد !
دوباره عشق
دوباره امید
... زندگی
و تو . . .
.
.
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن!آینه این قدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!
بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را
قایقت را بشکن ! روح تو دریایی نیست
آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد
آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست!!
خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت:هر خواستنی عین توانایی نیست
فاضل نظری
زندهیاد نجمه زارع
چنانچه خواست دلت بی حساب گریه کنی
قسم بخور که فقط با نقاب گریه کنی
خزان ببار ! بهاری شدن خطر دارد
صلاح نیست که با اضطراب گریه کنی
شده ست حال تو را تا غریبه می پرسد
فقط سکوت کنی در جواب گریه کنی ؟
و عشق چیست به جز اینکه سالها هر شب
کنار بالش خود وقت خواب گریه کنی
دلت پر است که گاهی به روی بعضی ها
شبیه اسلحه ای یک خشاب گریه کنی ....
سید سعید صاحب علم
کجا با تو قرارم بود که یک عمر فقط میرم
تو رو از هر کی میپرسم چرا دلشوره میگیرم
کجا با تو قرارم بود بدون کوچه و ساعت
جلو چشمامی هر لحظه چه بد حالیه این حالَت
کجا با تو قرارم بودکه مشکوکم به هر خونه
یه جایی امشبو سر کن که مال هردوتامونه
یه آهنگایی این روزا بهم حس جنون میده
نه تنها مادرم هرکی منو می بینه فهمیده
یه کاری میکنم امسال به پای سفره برگردی
نمیگم بی تو میمردم نگو بی من چه میکردی
بهاری با تو میسازم دلت درگیر موندن شه
چشاتو هم بذاریو مسیرت خونه من شه
فرزاد حسنی