یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

بـه شـــوق ِ دیــــدارت …


بـه شـــوق ِ دیــــدارت …

چه آب و جـارویــی

راه انـــداخــتــه انـــد !

چشـم هـا و مـژه هـایـم …



من مانده ام و...


من مانده ام و یک برگه سفید!!!


یک دنیا حرف نا گفتنی!!!


و یک بغل تنهایی و دلتنگی...


درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود!!!


در این سکوت بغض آلود


قطره کوچکی هوس سرسره بازی می کند!


و برگ سفیدم


عاشقانه قطره را به آغوش می کشد!


عشق تو نوشتنی نیست...


در برگه ام , کنار آن قطره


یک قلب کوچک می کشم !


و , وقت تمام است!!!


برگه ها بالا...





دلتنگی

بعضی وقتها


از شدت دلتنگی


گریه که هیچ!!!


دلت می خواهد


های های بمیری...



دلتنگی

בُنـیـآے مـَלּ בر لـَبـخـَنـבهـآے تــُو


گرفـتـَלּ בستـآنـَت خُلـآصــﮧ میشـَوב


....بــِﮧ هـَمیـלּ سـآבگــے.......

بـَرـآے تـَمـآم لـَحظــﮧ هـآے بـآ مـَלּ نـَبوבنت


בلـتـَنگــے میکـُنـَم ! !


حس قشنگ

چه حس قشنگیه وقتی میشی محرم دل یکی

یکی که بهش اعتماد داری

بهت اعتماد داره

از دلتنگی هاش برات میگه

از دلتنگی هات براش میگی

آروم میشه

آروم میشی

حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه



عادت من

این عادت هر روزه ی من است ؛

که گاهی

بی هوا،

بی خبر،

به جایی خیره می شوم ..

کم کم غرق در فکر تو می شوم

انقدر غرق که عاقبت ،

چند قطره اشک دل تنگی

می آید می نشیند روی گونه هایم ..

بعد یواشکی آن ها را پاک می کنم ؛

دست آخر هم بلند می شوم و

خودم را با هزار فکر و کار دیگر مشغول می کنم ..

تا شاید دوباره به یادت نیفتم ...



عاشق



نامه ای در جیبم

و گُلی در مشتم

غصه ای دارم با نی لبکی

سر ِ کوهی گر نیست

ته چاهی بدهید

تا برای دل خود بنوازم

 عشق جایش تنگ است

گاهی

گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود

از هرچه زندگیست دلت سیر می شود

گویی به خواب بود جوانیمان گذشت

گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود...



گاهی اوقات خستگی گاهی اوقات دلتنگی


نمی دانم، از این "گاهی اوقات"ها خسته نمی شوم..؟!!

گاهی اوقات خستگی
گاهی اوقات دلتنگی
گاهی اوقات بازبینیِ خاطره ها
گاهی اوقات گریستن از ته دل
گاهی اوقات خندیدن از اعماق وجود ...
عجیب است!!
...
شاید چون به "اکثر اوقات" بیشتر بها می دهم،این "گاهی اوقات"ها خسته کننده نمی شوند.؟
منم و "اکثر اوقات" تنهایی

آه که اگر از دستم بر می آمد این"اکثر اوقات" را به "همیشه" بدل می ساختم.
...
حیف که تا تنهایی ِ همیشگی،کالبد خاکی، فاصله انداخته است.
و من، خسته از دق الباب نوبت،در لابلای ِ عقربه ی ِ گاهی اوقات،دست و پا می زنم.