حقیقتش اینه که حواسم اینجا نیست !
راستش اصلا اینجا نیست …
میبینم، میشنوم، بو میکشم و چیزهای دیگه …
همون حرکاتِ معمولی رو می کنم …
ولی دلم یه جای دیگه ست …
دلم اصلا اینجا نیست .!
نامه ای در جیبم و گلی در مشتم پنهان است.
غصه ای دارم با نی لبکی.
سر کوهی گر نیست
ته چاهی بدهید
تا برای دل خود بنوازم.
عشق جایش،تنگ است.
.
حسین منزوی
و بدانی به قدرِ همین یک دم، فقط همین یک دم، چقدر عزیز است!!
تا ببینی نمی شود فلسفه بافت که من که خب بالاخره قرار است بمیرم، من که می دانم می میرم، من که می دانم همه می میرند، من که از اول عمرم می دانستم قرار است آخرسر بمیرم، من که خیلی هم عاقل و بالغ و دانا هستم، این یک دم را می خواهم چه کار؟؟!!… تو را مثل نفس دوست داشتن یعنی همین!
اینکه همین حالای حالا، همین الانِ الان اگر بلند نشوم بیایم توی بغلت نفس تنگی می گیرم یعنی همین! لعنت به هرکسی که حرف هایی با این همه معنا را تبدیل به قربان صدقه های نقل و نباتی کرد، نفسم، عشقم، عجقم، جون جونی، کوفت، درد، و هزار زهرمار دیگر… تو را مثل نفسم خواستن قربان صدقه ات رفتن نیست!
نمی فهمی… باید سرت زیر آب باشد… باید کسی نفست باشد… باید نفست برود، ببُرد، تنگ شود… همینطوری نمی فهمی!
مهدیه لطیفی
از لیوانها،
به لیوان شکسته، فکر میکنی!
از آدمها،
به کسی که از دست داده ای،
به کسی که بدست نیاورده ای!
همیشه،
چیزی که نیست،
بهتر است...
علیرضا روشن