کاش می دانستی، من سکوتم حرف است،
حرف هایم حرف است،
خنده هایم، خنده هایم حرف است.
کاش می دانستی،
می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم.
کاش می دانستی، کاش می فهمیدی،
کاش و صد کاش نمی ترسیدی
که مبادا دل من پیش دلت گیر کند،
یا نگاهم تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند.
من کمی زودتر از خیلی دیر،
مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد.
تو نترس، سایه ها؛ بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد.
کاش می دانستی،
چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت،
در زمانی که برای غربتت سینه دلسوزی نیست.
تازه خواهی فهمید
مثل من عاشق مغرور شب افروزی نیست.
همیشه در دل همدیگریم و دور از هم
چقدر خاطره داریم با مرور از هم
دو ریل در دو مسیر مخالفیم و بهم
نمی رسیم بجز لحظه ی عبور از هم
تو من ، تو من ، تو منی ، من تو ، من تو ، من تو شدم
اگر چه مرگ جدامان کند به زور از هم
نه ، تن نده پری من ! تو ورد ها بلدی
بخوان که پاره شود بند های تور از هم
نه ، مثل ریل نه ... فکر دوباره آمدنیم
شبیه عقربه ها لحظه ی عبور از هم
مهدی فرجی
نمی رنجم اگر کاخِ مرا ویرانه می خواهد
که راه عشق ، آری ، طاقتی مردانه می خواهد !
کمی هم لطف باید گاه گاهی مردِ عاشق را
پرنده در قفس هم باشد ، آب و دانه می خواهد
چه حُسنِ اتفاقی ، اشتراک ما پریشانی ست
که هم مویِ تو هم بغضِ من ، آری ، شانه می خواهد
تحمل کردن قهر تو را یک استکان بس نیست
تسلّی دادن این فاجعه ، میخانه می خواهد
اگر مقصود تو عشق است ، پس آرام باش ای دل
چه فرقی می کند می خواهدم او یا نمی خواهد ؟!
سجاد رشیدی پور
منم که گام می زنم همیشه در مسیر تو
بدون تو کجا رود کسی که شد اسیر تو؟!
همیشه سرپناه تو حریم دستهای من
همیشه سایبان من، نگاه سربه زیر تو
تمام آن چه هست در اتاق، گوش می شود
به گوش تا که می رسد صدای چون حریر تو
نگاه من که از تبار آسمان و آینه است
هماره خیره مانده بر شکوه چشمگیر تو
تو نیستی و غنچه های خانه دل گرفته ا ند
کجاست در حریم خانه عطر دلپذیر تو؟
من آخر ای صدای سبز عشق، کوچ می کنم
از این سکوت یخ زده به سوی گرمسیر تو!
یدالله گودرزی
هر آنچه پای درختانم آب می گیرم
فسرده برگی و زردی ، جواب می گیرم
من از قبیله ی دلدادگان ِ بی خوابم
که دست دلبر خود را به خواب می گیرم
امید من به وصالت ، امید آن مردی است
که گفت ماهی ِ سرخ از سراب می گیرم
چنان وجود مرا رنجه کرده این دوری
که در کنار تو هم اضطراب می گیرم
ولو به ثانیه ای سهم دست هایم باش
به قدر این که ببینم حباب می گیرم
علی حیات بخش
قهوه را بردار و یک قاشق شکر... سم بیشتر !
پیش رویم هم بزن آن را دمادم بیشتر
قهوه ی قاجاری ام همرنگ چشمانت شده ست
می شوم هرآن به نوشیدن مصمم بیشتر
صندلی بگذار و بنشین روبرویم،وقت نیست
حرف ها داریم ، صدها راز مبهم، بیشتر
...راستش من مرد رویایت نبودم هیچ وقت
هرچه شادی دیدی از این زندگی غم بیشتر
ما دو مرغ عشق، اما تا همیشه در قفس
ما جدا از هم غم انگیزیم، با هم بیشتر
عمق فنجان هرچه کمتر می شود حس می کنم
عرض میز بینمان انگار کم کم بیشتر
خاطرت باشد کسی را خواستی مجنون کنی
زخم قدری بر دلش بگذار، مرهم بیشتر
حیف باید شاعری خوشنام بودم در بهشت
مادرم حوا مقصر بود، آدم بیشتر
سوخت نصف حرفهایم در گلو...اما تو را
هرچه می سوزد گلویم دوست دارم بیشتر
محمد حسین ملکیان