˙·٠•♥•٠·˙
وقــتــﮯ مـهـربـانـیــﭟ از دور
اینـﻖـدر نــزدیـــڪ اسـت
حس میــــڪـنــم
جــغــرافــیــا
یـــڪ 【 دروغ 】 تـاریـخـیـسـت . . .
˙·٠•♥•٠·˙
آغوشـــــــــــــ تـــــ♥ــــــــو
سرزمینــــــــــــــــ
منــــــــ استـــــــــــ
از پس شیشه ی عینک ،استاد ، سرزنش بار مرا می نگرد
باز در دیده من می خواند،که چها در دل من می گذرد
می کند مطلب خود را دنبال ،«بچه ها عشق گناه است گناه»
وای اگر بر دل نو خاسته ای ،لشکر عشق بتازد بیگاه
می نشینم همه ساعت خاموش ،با دل خویشتنم دنیایی است
ساکتم گر چه به ظاهر اما، در دلم با غم تو غوغایی است
مبصر امروز چو اسمم را خواند ،بی سبب فریاد کشیدم غایب
رفقایم همگی خندیدند که جنون گشته به طفلک غالب
بچه ها هیچ نمی دانستند ،که من آنجایم و دل جای دگر
دل آنهاست پی درس و کتاب ،دل من در پی سودای دگر
من به یاد تو و آن روز بهار که تو را دیدم در جامه زرد
تو سخن گفتی اما نه ز عشق،من سخن گفتم اما نه ز درد
من به یاد تو و آن خاطره ها ،یاد آن دوره که بگذشت چو باد
که در این وقت به من می نگرد،از پس شیشه ی عینک استاد
با خیالت خوشم از اول زنگ ،لحظه ای فارغ از این دنیایم
«زنگ خورده است منوچهر بیا»،تو فریدون برو من می آیم
منوجهر نیسانی
اصلاً قبول حرف شما، من روانیام
من رعد و برق و زلزلهام؛ ناگهانیام
این بیتهای تلخِ نفسگیرِ شعلهخیز
داغ شماست خیمه زده بر جوانیام
رودم؛ اگر چه بیتو به دریا نمیرسم
کوهم؛ اگر چه مردنی و استخوانیام
من کز شکوه روسریات کم نمیکنم
من، این من غبار؛ چرا میتکانیام؟
بگذار روی دوش تو باشد یکی دو روز
این سر که سرشکسته ی نامهربانیام
کوتاه شد سی و سه پل و دو پلش شکست
از بعد رفتنت گل ابروکمانیام
شاعر شنیدنی است ولی دست روزگار
نگذاشت این که بشنویام یا بخوانیام
این بیت آخر است، هوا گرم شد؛ بخند
من دوستدار بستنی زعفرانیام
حامدعسگری
لحظه هایم را دو نیــــــــــــــــم می کنــــــــــــم
نیمی از آن تــــــــــــــــــو
و نیم دیگر با خیــــــــــال تـــــــــــــو