دلتــنــگــم. . .
نــه برای کســی..
از بــی کســی...
خستـــه ام...
نــه از تکاپـــو؛ از در بــه دری....
نــه؛نـــه یــادی؛نــه خاطره ی شیریــنــی...
تنــهایــم..
تنهاتـــر از آن سنــگ کنــار جــاده...
امــا مشتــاقـم...
مـشتاق دیــدار آن کــس کـه صـادقـانـه یـادم کـنـد....
دلخــــور که میشَـوم ,
بغـض میــکنم
می آیم پشـت صفحـه ی مانیتــورم کامنـت مینویسـم ُ
صورتک میگــذارم صورتکی که میخنـدد
و پشتـش قایم میشــوم
که فکـــر کنند میخنــدم و بخنـــدند...
اشکهایم میـــــــآیند
و من مدام با صورتک مجازی ام میخندم...
همیشــــه تــــو دلــــت گفتــــی
:
این مگه با چند نفر دوسته که همیشه آنلاینه ؟
یک جمله همیشه یادت باشه:
همیشــــه آنــلـایــن تـــریـــن هــــا تنهـــاتــریـنـنـد...
بــرای لـبــخــنــــــــــد نـیــســـــت . . .
شایـدآنها هـم فهمیـده اند عمری طعـمه ی روزگـار بوده ام...
درد این روزهایم
درد بی صدایی است
صدای این درد و رنج را کسی نمی شنود
صدایش را حتی خودم نیز نمی شنوم
...این روزها احساس می کنم
دیگر به آخرِ خط رسیده ام
به آخرِ خطی نامرئی از جنسِ
نامردی های روزگار
دیگر ...
شب و روزم در تاریکی محض ناپدید شده است
و من این روزها
در تاریکی مطلق تنهایی هایش محو شدم
و از بین رفتم ...