دراز میکشم و میمیرم
مرگ نه سفری بیبازگشت است
و نه ناگهان محو شدن
مرگ دوست نداشتن توست
درست آن موقع که باید دوست بداری
رسول یونان
وقتی لبهایم
لبهایت را گم کرده باشند
رژلبهای روی میز را باید دور بریزم
و روزه ی موسیقی بگیرم
مهدیه لطیفی
بین صبر وانتظار
دختری بزرگ شد
که هربار موهایش راشانه کرد
خاطره ای کَنده شد...
تو نچشیده ای اما
انتظار طعمی شیبه به چایی دم نکشیده دارد
بلاتکلیف وگَس.....
پراز تفاله های نیمه جان
گاهی زمان چیزی راحل نمیکند
ونمیگذارد تو حل کنی
دختری پُراز حل نشده های غمگین,
همان جای همیشگی منتظره معجزه ایست به نام
"تو"