یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

معجزه باش

پیرزنی باش
که پای برهنه روی مین می رود.
تا پیدا کند تکه استخوان پسرش را هر کجا که شد.

تکه های من بر اندوه خانه پاشیده است،
ودیگر دارم ایمانم را به کائنات از دست می دهم.

به خاطر خدا هم شده
معجزه باش لعنتی
کلید بینداز
و چراغ را روشن کن.

پوریا عالمی



آدمها می آیند...

آدمها می آیند...
گاهی در زندگیت میمانند گاهی در خاطره ات،
آنهایی که در زندگیت میمانند همسفر میشوند،
آنها که در خاطرت میمانند تجربه ای برای سفر...
گاهی تلخ
گاهی شیرین
گاهی با یادشان لبخند میزنی
گاهی یادشان لبخند از لبانت برمیدارد
اما تو...
لبخند بزن
به تلخ ترین خاطره هایت
آدمها می آیند و این آمدن باید رخ بدهد
تا تو بدانی....
آمدن را هم بلدند
این ماندن است،
که هنر میخواهد........



ﭼﻘــــــﺪﺭ ﺩﺭﺩﻧﺎﻙ ﺍﺳﺖ

آﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﮔﺬﺷﺖ،
ﺷﺪ ﺳﺮﮔﺬﺷت
حیف بی دقت ﮔﺬﺷﺖ،
اما ﮔﺬﺷﺖ !!
ﺗﺎ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻴﻢ یک دو روزی فکر کنیم!
ﺑﺮ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ،
ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺖ...

ﮔﺎﻫــــــﻰ ﺍﺭﺯﺵ ﻭﺍﻗﻌﻰ ﻳﻚ ﻟﺤﻈﻪ ﺭﺍ ..
ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻳﻚ ﺧﺎﻃــــــــــﺮﻩ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﻧﺸﻮﺩ ...
ﻧﻤﻲ ﻓﻬﻤﯿﻢ ...
ﻭ ﭼﻘــــــﺪﺭ ﺩﺭﺩﻧﺎﻙ ﺍﺳﺖ............

دلت را بتکان

دلت را بتکان.....
اشتباهاتت وقتی افتاد روی زمین....
بگذار همانجا بماند.....
فقط از لابه لای اشتباهاتت ، یک تجربه را بیرون بکش....
قاب کن..... وبزن به دیوار دلت....
اشتباه کردن ، اشتباه نیست.....
در اشتباه ماندن ، اشتباه است.....
" فروغ فرخزاد "

حواست هست؟

هی پشت این گوشی جای شماره، گریه ام را میگیرم

حواست به بی تابی آغوشـــم هست ؟

چقدر مشــغولی عــزیــز...



خاطرات کودکی

بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسبهای چوبکی

درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس

روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود

باوجود سوز و سرمای شدید
ریزعلی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود

همکلاسی های درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش می شد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ ها که بودش روی دوش

ای معلم نام و هم یادت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر

ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشق ها را خط بزن..

شاعر:؟؟

مرا،آتش صدا کن

مرا،آتش صدا کن.......
تا بسوزانم سراپایت.
مرا،باران صلا ده......
تا ببارم برعطش هایت.
خیالی،
وعده ای،
وهمی،
امیدی،
مژده ای،
یادی،

به هرنامم که خوش داری.........
تو بارم ده به دنیایت.

اگر در من هنوز آلایشی از مار می بینی،

کمک کن تا از این پیروزتر باشم در اغوایت......

حسین منزوی

یک نفر گوشه ی محرابِ دلم زندانی ست !

یک نفر گوشه ی محرابِ دلم زندانی ست !
به خیالش که در آن جا خبر از مهمانی ست!

دُزدِ ناشی ست به کاهی،دلِ خود خوش کرده
بی نوا هیچ نداند که خودش ، قربانی ست !

گفتمش : دست بکش از منِ ویرانه ...، برو
ظاهرم گرچه خوشست باطنِ من بارانی ست...

حرف هایم همه را سهل گرفت و نَشِنید...!
با خودش گفته که : این شب زده را درمانی ست!

من به صد گونه زبان گفتمش : ای دیوانه
فکر کردی که مُداوا به همین آسانی ست ؟؟؟

خنده زد بر من و بر کُنجِ دلم تکیه نمود
گفت : آخر شبِ یلدایِ تو را پایانی ست

کاش او هم برود از برِ این سوخته دل...
بی سبب در پیِ آرامشِ این توفانی ست !

من چه گویم که به حسرت ننشیند احدی ؟؟؟
سهم این کلبه ی تنها ، بخــــــــــدا ویرانی ست ...

شاعر:؟؟