یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

نمی رنجم


نمی رنجم اگر کاخِ مرا ویرانه می خواهد

که راه عشق ، آری ، طاقتی مردانه می خواهد   !

 

کمی هم لطف باید گاه گاهی مردِ عاشق را

پرنده در قفس هم باشد ، آب و دانه می خواهد

 

چه حُسنِ اتفاقی ، اشتراک ما پریشانی ست

که هم مویِ تو هم بغضِ من ، آری ، شانه می  خواهد

 

تحمل کردن قهر تو را یک استکان بس نیست

تسلّی دادن این فاجعه ، میخانه می خواهد

 

اگر مقصود تو عشق است ، پس آرام باش ای دل

چه فرقی می کند می  خواهدم او یا نمی خواهد ؟!

 

 

سجاد رشیدی پور






در مسیر تو


منم که گام می زنم همیشه در مسیر تو

بدون تو کجا رود کسی که شد اسیر تو؟!

 

همیشه سرپناه تو حریم دستهای من

همیشه سایبان من، نگاه سربه زیر تو

 

تمام آن چه هست در اتاق، گوش می شود

به گوش تا که می رسد صدای چون حریر تو

 

نگاه من که از تبار آسمان و آینه است

هماره خیره مانده بر شکوه چشمگیر تو

 

تو نیستی و غنچه های خانه دل گرفته ا ند

کجاست در حریم خانه عطر دلپذیر تو؟

 

من آخر ای صدای سبز عشق، کوچ می کنم

از این سکوت یخ زده به سوی گرمسیر تو!

 

یدالله گودرزی







دعای شوم مستجاب نیست

با بودن تو حال من اصلا خراب نیست
می خواهمت و بهتر از این انتخاب نیست

احساس می کنم که خدا قول داده است
دیگر در این جهان خبری از عذاب نیست

دیگر میان خاطره هامان ، از این به بعد
چیزی به اسم دلهره و اضطراب نیست

باور کن این خدا که خودش عاشقت کند
حتماً زیاد خشک و مقدس مآب نیست

پاشو بیا کمی بغلم کن ، ببوس، تا
باور کنم حضور تو ایندفعه خواب نیست

من را ببوس تا همه ی شهر پر شود
این اتفاق هر چه که باشد سراب نیست

دنیا سر جدایی ما شرط بسته است
اما دعای شوم کسی مستجاب نیست




وهم


هر آنچه پای درختانم آب می گیرم

فسرده برگی و زردی ، جواب می گیرم

 

من از قبیله ی دلدادگان ِ بی خوابم

که دست دلبر خود را به خواب می گیرم

 

امید من به وصالت ، امید آن مردی است

که گفت ماهی ِ سرخ از سراب می گیرم

 

چنان وجود مرا رنجه کرده این دوری

که در کنار تو هم اضطراب می گیرم

 

ولو به ثانیه ای سهم دست هایم باش

به قدر این که ببینم حباب می گیرم 

 

علی حیات بخش




قهوه


قهوه را بردار و یک قاشق شکر... سم بیشتر    !

پیش رویم هم بزن آن را دمادم بیشتر


قهوه ی قاجاری ام همرنگ چشمانت شده ست

می شوم هرآن به نوشیدن مصمم بیشتر


صندلی بگذار و بنشین  روبرویم،وقت نیست

حرف ها داریم ، صدها راز مبهم، بیشتر


    ...راستش من مرد رویایت نبودم هیچ وقت

هرچه شادی دیدی از این زندگی غم بیشتر


ما دو مرغ عشق، اما تا همیشه در قفس

ما جدا از هم غم انگیزیم، با هم بیشتر


عمق فنجان هرچه کمتر می شود حس می کنم

عرض میز بینمان انگار کم کم بیشتر


خاطرت باشد کسی را خواستی مجنون کنی

زخم قدری بر دلش بگذار، مرهم بیشتر


حیف باید شاعری خوشنام بودم در بهشت

مادرم حوا مقصر بود، آدم بیشتر

 

سوخت نصف حرفهایم در گلو...اما تو را

هرچه می سوزد گلویم دوست دارم بیشتر

 

 

محمد حسین ملکیان



خواب پر راز


 

از خستگی روز همین خواب پر از راز


کافیست مرا،ای همه خواسته ها تو


دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم


من یکسره آتش،همه ذرات هوا تو


پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم


ای هرچه صدا،هرچه صدا،هرچه صدا-تو


آزادگی و شیفتگی مرز ندارد


حتی شده ای از خودت آزاد و رها تو


یا مرگ و یا شعبده بازان سیاست؟


دیگر نه و هرگز نه،که یا مرگ که یا تو


وقتی همه جا از غزل من سخنی هست


یعنی همه جا تو، همه جا تو، همه جا تو


تا شرح دهم، از همه ی خلق چرا تو؟


پاسخ بده ازاین همه مخلوق چرا من؟


 

محمد علی بهمنی





درونم شاد نیست

ظاهراً هرچند میخندم ، درونم شاد نیست

باد اگر در غبغبم دیدی به جز غمباد نیست  

 

وضع من از منظر علم روانکاوی بد است !

مشکلات جسمی ام اما به ظاهر حاد نیست!

 

مثل شهری جنگی ام که سالها بعد از نبرد

بازسازی گشته اما باز هم آباد نیست!

 

بستگی دارد که از « زندان» چه تعریفی کنیم

هیچ کس در هیچ جای این جهان آزاد نیست

 

زود دانستند این دنیا تماشایی نبود

کس از آغاز تولد کور مادرزاد نیست

 

حتم دارم تا شکوه کاخ ساسانی به جاست

گوشه ای از چشم شیرین قسمت فرهاد نیست . . .

 

اصغر عظیمی مهر





الکلی


میروم تا در میخانه کمی مست کنم


جرعه ای بالا ببرم آنچه نبایست بکنم !


آنقدر مست که اندوه جهانم برود


استکان روی لبم باشد و جانم برود


برود هر که دلش خواست شکایت بکند


شهر باید به من الکلی عادت بکند........




عاشقت کردی


زمین را عاشقت کردی، هوا را عاشقت کردی

و هر چه بود بین این دو تا را عاشقت کردی

 

گِلت وقتی که حاضر شد خدا لبخند زد، یعنی

ز بس زیبا شدی حتی خدا را عاشقت کردی

 

به خود می بالم از عشقت ولی همواره می پرسم    :

چه در ما یافتی آیا که ما را عاشقت کردی؟


نه تنها من، نه تنها او، نه تنها شاعران، حتی

غزل را، بیت ها را، واژه ها را عاشقت کردی

 

سپس عشق تو از واژه به قلب ساز ناخن زد

و بعد از آن دور می فا س لا را عاشقت کردی

 

به وقت خواندنت بی اختیار از بغض لبریزم

تو حتی بغض را، حتی صدا را عاشقت کردی

 

مهدی عابدی



حس پنهان


هر چه این احساس را در انزوا پنهان کند

می تواند از خودش تا کی مرا پنهان کند؟

عشق، قابیل است؛ قابیلی که سرگردان هنوز

کشته خود را نمی داند کجا پنهان کند!

در خودش، من را فرو خورده ست، می خواهد چه قدر

ماه را بیهوده پشت ابرها پنهان کند؟!

هرچه فریاد است از چشمان او خواهم شنید!

هر چه را او سعی دارد بی صدا پنهان کند...

آه!، مردی که دلش از سینه اش بیرون زده ست

حرف هایش را، نگاهش را، چرا پنهان کند؟!!

خسته هرگز نیستم، بگذار بعد از سال ها

باز من پیدا شوم، باز او مرا پنهان کند..."

"نجمه زارع"