تکلیف چشمانم، هیچ گاه با تو روشن نبود تا بودی نمناک بود جویبار بود ابر بود...باران بود مثل قدیم زاینده رودی روان بود حال که نیستی خشک شد حیران شد گود نشست ، ویران شد برهوتی تشنه، کویر لوطی عریان شد تکلیف این چشمانم هیچگاه با تو روشن نشد
دیدی که سخــــت نیســـــت
تنها بدون مــــــــــن ؟!!
دیدی صبح می شود
شب ها بدون مـــــــــن !!
این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند…
فرقی نمی کند
با مــــــن …بدون مــــــن…
دیــــــروز گر چه ســـــــخت
امروز هم گذشت …!!!
طوری نمی شود
فردا بدون مــــــن !!
قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد نه
هیچ اتفاقی نمیافتد
روزها
همانطور به رود شب میریزند
که شبها
به سپیدهی روز
نه پردهای به ناگهان کشیده میشود
نه سرانگشت شاخهای
به هوای ماه میجنبد
.
.
.
و نه تو
از راه میرسی!