سر میز شام یادت که میافتم بغض میکنم
اشک در چشمانم حلقه میزند
همه متعجب نگاهم میکنند
لبخند میزنم و میگویم :چقدر داغ بود !....
من مانده ام و یک برگه سفید!!!
یک دنیا حرف نا گفتنی!!!
و یک بغل تنهایی و دلتنگی...
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود!!!
در این سکوت بغض آلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی می کند!
و برگ سفیدم
عاشقانه قطره را به آغوش می کشد!
عشق تو نوشتنی نیست...
در برگه ام , کنار آن قطره
یک قلب کوچک می کشم !
و , وقت تمام است!!!
برگه ها بالا...
یواشکی عکسش رو میذاری رو به روت
وبا بغض باهاش حرف میزنی ...
اشکهات جاری میشه
اما خوبه
اون نمیفهمه داری گریه میکنی
باید بگی : خب دیگه... واسه همیشه خدافظ ...!
با احتیاط از کنارم عبور کنید
بغض هایم شیشه ای اند
زیاد دوام نمی آورند
با کوچکترین تلنگری
هر تکه اش را باید از گوشه ای پیدا کنی
رها
با من لج نکن بغض زبان نفهم!
این که خودت را گوشه ى گلو قایم کنى، چیزى را عوض نمیکند…
بالأخره یا اشک میشوى در چشمانم یا عقده اى در دلم!
هردو را زیاد دارم…
حق انتخاب با توست!!
من زنـــــم!
وقتی خسته امـ،
وقتی کلافه امـ
،وقتی دلتنگم،
بشقاب ها را نـــمی شکنم.
شیشه ها را نـــمی شکنم.
غرورم را نـــمی شکنم.
دلت را نـــمی شکنم.
در این دلتنگی ها زورم به تنــــها چیزی که میرسد این بغـــض لعنتی است !