قصر نمی خواهم...
باغ نمی خواهم...
تنها...
پنجره ای می خواهم رو به خوشبخت ترین کوچه ی دنیا...
که گاهی...
فقط گاهی...
تو...
از آن میگذری...
حالِ دلم
خوب که نه !
امّا
تــو که بیایی
گمان می کنم خوب تر خواهد شد..
و آن وقت است که من
معجزه ی تــو را
به رُخ ِ همه ی "روانپزشک ها" خواهم کشید ...!
سر میز شام یادت که میافتم بغض میکنم
اشک در چشمانم حلقه میزند
همه متعجب نگاهم میکنند
لبخند میزنم و میگویم :چقدر داغ بود !....
یعنی میشود روزی برسد ...
بخواهم از تو گله کنم .
تو بگویی : هیسسسس !
همه ی "کــابــُـــوســ ــها" تــَــمام شد ... !
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
*
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
*
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
*
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
*
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
*
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
وقتی دلتنگ تو می شوم...
وقتی عطر تنت را می خواهم...
به باد هم التماس می کنم...
خدا که جای خود دارد
هنوز هستند پسرانی که بوی مردانگی می دهند
در دستانشان عزت یک مرد ، یک مرد واقعی لمس می شود.
می شود به آنها تکیه کرد.
اهل ناموس بازی نیستند!
می شود روی حرف و قول هایشان حساب کرد ...
هنوز هم هستند دخترانی که تنشان بوی محبت خالص می دهد
... ... بکرند
نابند
لمس نشده اند
هنوز هم هستند ! نادرند ! کمیاب اند ! پاک اند !
هنوز آدم هایی از جنس فرشته پیدا می شود... هستند !
نادرند ! کمیاب اند !
اما هستند !..