ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
همه چیز
همانقدر محال است که لمس دستان تو !
همه چیز
همانقدر غریب است که گره زدن نگاهم به چشم های تو !
و همه چیز
همانقدر عجیب که (بودنم) کنار تو . . .
♥☆
می خندم!
تظاهر به شادی می کنم!
حرف میزنم مثل همه...
اما...
خیلی وقت است مرده ام!
خیلی وقت است دلم می خواهد روزه ی سکوت بگیرم!
دلم می خواهد ببارم...
عاقبت باید گفت
با لبی شاد و دلی غرقه به خون
که خداحافظ تو . . .
گر چه تلخ است ولی باید این جام محبت بشکست
گرچه تلخ است ولی باید این رشته الفت بگسست
باید از کوی تو رفت
دانم از داغ دلم بی خبری
و ندانی که کدام جام شکست
که کدام رشته گسست
گرچه تلخ است پس از رفتن تو خو نمودن به غم و تنهایی
عاقبت باید رفت
عاقبت باید گفت
با لبی شاد و دلی غرقه به خون
که خداحافظ تو . .
مثل کبریت کشیدن در باد دیدنت دشوار است؛
من که به معجزه ى عشق ایمان دارم؛
میکشم آخرین دانه ى کبریتم را در باد؛
هر چه بادا باد