ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
همه چیز
همانقدر محال است که لمس دستان تو !
همه چیز
همانقدر غریب است که گره زدن نگاهم به چشم های تو !
و همه چیز
همانقدر عجیب که (بودنم) کنار تو . . .
♥☆
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده جوانی از این زندگانیم
دارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق
داده نوید زندگی جاودانیم
چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر
وز دور مژده ی جرس کاروانیم
گوش زمین به ناله ی من نیست آشنا
من طایر شکسته پر آسمانیم
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند
چون میکنند با غم بی همزبانیم
ای لاله ی بهار جوانی که شد خزان
از داغ ماتم تو بهار جوانیم
گفتی که آتشم بنشانی ولی چه سود
برخاستی که بر سر آتش نشانیم
شمعم گریست زار به بالین که شهریار
من نیز چون تو همدم سوز نهانیم
شهریار
عاقبت باید گفت
با لبی شاد و دلی غرقه به خون
که خداحافظ تو . . .
گر چه تلخ است ولی باید این جام محبت بشکست
گرچه تلخ است ولی باید این رشته الفت بگسست
باید از کوی تو رفت
دانم از داغ دلم بی خبری
و ندانی که کدام جام شکست
که کدام رشته گسست
گرچه تلخ است پس از رفتن تو خو نمودن به غم و تنهایی
عاقبت باید رفت
عاقبت باید گفت
با لبی شاد و دلی غرقه به خون
که خداحافظ تو . .
همین که صدایم میکنی
همه چیز این جهان یادم میرود
یادم میرود که جهان روی شانهی من قرار دارد
یادم میرود سر جایم بایستم
پابهپا میشوم
زمین میلرزد…