تمام درد این قصه همینجاست که
من احمق
فکر کردن به توی لعنتی را دوست دارد
کلی بغض توی گلوم قرنطینه شدن
این گلو دیگه ظرفیت این همه بغض رو نداره
باید یکسریشون اشک بشن
از دنیای درونم بیرون بریزن
تا جا برای بغض های جدیدتر باز بشه
لابلای قرصهای آرامبخش
به دنبال آرامش گمشده ام میگردم
افسوس دوام نمی آورند
آرامشی کاذبند
اگر مرگم به نامردی نگیرد
مرا مهر تو در دل جاودانی ست
وگر عمرم به ناکامی سر آید
تو را دارم که مرگم زندگانی ست
تنها شمارش نفس های تـــو ، عمر من است !