قیصر امین پور
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله
درخون نشسته باشم چون باد رفته باشد
دیشب صدای تیشه از بیستـون نــیامـد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
خونش به تیغ حسرت یارب حلال بادا
صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد
از آه دردناکی سازم خبر دلت را
وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد
رحم از بر اسیری کز گرد دام زلفت
با صد امیدواری ناشاد رفته باشد
شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی
گو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد
پرشور از حزین است امروز کوه و صحرا
مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد
حزین لاهیجی
باور کن بعضی دردها گفتنی نیست رفیق...
نگو محرم نمیدانمت!!!
نه....
تو مَحرم ترینی بر من....
اما بعضی دردها گفتن ندارد....
مرور بعضی دردها آنقَدَر درد دارد که تکرارش حتی برای خودم هم سَنگین است...
آنقَدَر سنگین که به زانو می اندازد مرا...
بغض چشمانم را که دیدی بغض نکن...
لرزش دستهایم را که دیدی هیچ نگو... فَقط دستم را بگیری کافیست...
هیچ نگو...
بعضی دردها با دلداری سَبُک نِمیشوند... بِخُدا بیشتر دردم می آید...
بعضی دردها بــــــــ ـــــَد دردی هستند رِفیق..بد دردی...