آدم ها وقتی می آیند موسیقی شان را با خود می آورند.. وقتی می روند با خود نمی برند! آدم ها می آیند و می روند ولی دلتنگی هایمان... شعرهایمان... رویاهای خیس شبانه...می مانند! جا نگذارید! هر چه که روزی با خودتان آورده اید با خودتان ببرید! وقتی که می روید دیگر به خواب و خاطره آدم برنگردید...
قرار بود اسمم برای بچه های تو مادر باشد اسمت برای بچه های من .... نشد بچه های ما ما را نمیشناسند روزی دخترت از تو اسمم را می پرسد روزی که با ترانه ای قدیمی به نقطه ی دوری خیره می مانی ومن از چشمهایت می چکم.
تکلیف چشمانم، هیچ گاه با تو روشن نبود تا بودی نمناک بود جویبار بود ابر بود...باران بود مثل قدیم زاینده رودی روان بود حال که نیستی خشک شد حیران شد گود نشست ، ویران شد برهوتی تشنه، کویر لوطی عریان شد تکلیف این چشمانم هیچگاه با تو روشن نشد