تـــــنهـا ،
بــی هـــوایـــی ..
آدمــی را خــفـه نــمی کـــنـد ..
گــاهـی ،
هـــوایـــی شـــدن ..
آرام آرام ..
بــــدون ِ روسیــاهـــی ..
خــامــوشــت مــی کـــــنـد !
خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی
بشنود یک نفر از نامزدش دل برده
مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی
که به پرونده ی جرم پسرش برخورده
خسته ام مثل پسر بچه که درجای شلوغ
بین دعوای پدر مادر خود گم شده است
خسته مثل زن راضی شده به مهر طلاق
که پس از بخت بدش سوژه ی مردم شده است
خسته مثل پدری که پسر معتادش
غرق در درد خماری شده فریاد زده
مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس
پسرش پیش زنش بر سر او داد زده
خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم
دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است
مثل مردی که قسم خورده خیانت نکند
زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است
خسته مثل پدری گوشه ی آسایشگاه
که کسی غیر پرستار سراغش نرود
خسته ام بیشتر از پیر زنی تنها که
عید باشد نوه اش سمت اتاقش نرود
خسته ام کاش کسی حال مرا می فهمید
غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است
شده ام مثل مریضی که پس از قطع امید
در پی معجزه ای راهی مشهد شده است
علی صفری
نازنینم آدم...
با تو رازی دارم!..
اندکی پیشتر آی..
آدم آرام و نجیب..آمد پیش!!.
...زیرچشمی به خدا می نگریست!..
محو لبخند غم آلود خدا!..دلش انگار گریست...
نازنینم آدم!!.قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید!!!..
یاد من باش...که بس تنهایم!!.
بغض آدم ترکید...گونه هایش لرزید !!
به خدا گفت..
من به اندازه...
من به اندازه گلهای بهشت.......نه...
به اندازه عرش..نه....نه
من به اندازه تنهاییت..ای هستی من..دوستدارت هستم!!
آدم..کوله اش را برداشت
خسته و سخت قدم برمی داشت!...
راهی ظلمت پرشور زمین..
طفلکی بنده غمگین.. آدم!..
در میان لحظه ای جانکاه..هبوط...
زیر لبهای خدا باز شنید...
نازنینم آدم !...نه به اندازه ی تنهایی من...
نه به اندازه ی عرش...نه به اندازه ی گلهای بهشت !...
که به اندازه یک دانه گندم..تو فقط یادم باش !!!
نازنینم آدم...
نبری از یادم.....
هرگز داشته هات رو به نداشـته هات نفروش
شاید وقتی به نداشته هات برسی
حسرت داشته هایی رو بکشی که ارزون فروختی...
خدایا آرزو ندارم که تمام دنیا مال من باشه
ولی یک خواهشی ازت دارم
اونی که دنیای منه ماله هیچکس نباشه.
عاشق که شدی مواظب خودت باش !!!
شب های باقیمانده ی عمرت...
به این سادگی ها صبح نخواهد شد عزیزم!!!
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است
که مجبوری آخرش را با جدایی به سرانجام برسانی