آخر ِ تمام ِ قصه های ما را خوب ننوشته اند،
برای رسیدن تلاشی نیست
وقتی مقصد همیشه نامعلومه...

از این به بعد اگر بی بهانه گریه کنم
به من نخند و نگو مخفیانه گریه کنم
همان ترانه که با هم به خنده می خواندیم
زمان آن شده با آن ترانه گریه کنم
زمانه خواست که دود از سرم بلند شود
زمانه خواست ته قهوه خانه گریه کنم
تمام عمر به ساز زمانه رقصیدم
بگو چگونه به ساز زمانه گریه کنم؟
تو در مقابل و ایمان و عقل پشت سرم
مرددم چه کنم در میانه گریه کنم؟
تو را فقط برسانم به خانه ات.. خود را
سریعتر برسانم به خانه گریه کنم.
مرد رویایی کسیه که حتی وقتی مثل سگ و گربه به جون هم افتادین
شب نذاره از تو بغلش جم بخوری و بگه : آشتی نکردیما !
ولی “من” بدون “تو” خوابم نمیبره
برای رسیدن تلاشی نیست
وقتی مقصد همیشه نامعلومه...
هر ثانیه که میگذرد
چیزی از تو را با خود میبرد
زمان غارتگر غریبی است
همه چیز را بی اجازه میبرد
و تنها یک چیز را همیشه فراموش میکند ...
حس" ِ دوست داشتن ِ" تو را... !
من اعتراف می کنم
پایان هر بیت که تو را تمام کرده ام
آنجا هزار قافیه تو را سروده ام
آنجا من از نبرد با فراموشی ات
شکست خورده ام
من اعتراف می کنم
هر فصل را که به نام تو آغاز کرده ام
با شبنم وجود تو به پایان رسیده است
من اعتراف می کنم
از ریشه ی تو جان گرفته است ساقه های خشک من
من اعتراف می کنم
تعبیر خواب های مرا تو شیرین کرده ای
با مهربانی چشمانت........
به دریا می زنم امشب دل توفانی خود را
که طوفانی کنم از غم تمام شانه خود را
پس از خاموشی چشمت بدم می آید
که در دنیا نمی بینم گل یکدانه خود را
نهالستان سبزت را عجب پاییز طولانیست
که عمر من نمی یابد در آن ریحانه خود را
به هر در می زنم دل را خیالت را نمی بینم
که شاید بشکنم یک شب سکوت خانه خود را
چو دیدم شمع بالایت سحر را در نمی یابد
میان شعلــــه افکندم پــر پروانه خود را
تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب
بدینسان خواب ها را با تو زیبا میکنم هر شب
تبی این کاه را چون کوه سنگین میکند، آنگاه
چه آتش ها که در این کوه برپا میکنم هر شب
تماشاییست پیچ و تاب آتش، آه خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا میکنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی جانا
چگونه با جنون خود مدارا میکنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده راازبیکسی،هامیکنم هرشب
تمام سایه ها را می کشم در روزن مهتاب
حضورم را زچشم شهر حاشامیکنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در گوشه ای تنها
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی!
که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هر شب
محمد علی بهمنی