عاقبت یک روز

عاقبت یک روز که نزدیک است ،

از دنیایی که در آن بی تو مرده ام زنده خواهم شد ،

به سویت خواهم دوید و تا ابد در آغوشت جان خواهم داد !

سکوت مطلق

من سکوت خویش را گم کرده ام .

لاجرم در این هیاهو گم شدم .

من که خود افسانه می پرداختم ؛

عاقبت افسانه ی مردم شدم !

در پناهت برگ و بار من شکفت ؛

تو مرا بردی به شهر یادها ؛

من ندیدم خوشتر از جادوی تو ؛

ای سکوت ای مادر فریادها !

گم شدم در این هیاهو گم شدم ؛

تو کجایی تا بگیری داد من ؟

گر سکوت خویش را می داشتم ؛

زندگی پر بود از فریاد من !

عاقبت

عاقبت یک روز که نزدیک است ،


از دنیایی که در آن بی تو مرده ام زنده خواهم شد ،


به سویت خواهم دوید و تا ابد در آغوشت جان خواهم داد !

عاقبت درد و دل

درد و دل که می کنی ،
ضعف هایت ، دردهایت را می گذاری توی سینی ؛
و تعارف می کنی که هرکدامش را که می خواهنـد ، بردارند ؛
تیــــز کنند…
تیـــغ کنند…
و بزنند به روحت … !! :|

یاد بگیــــر که اینروزها باید ناله ات سکـــوت باشد ، اشکَت لبخند ،
و تنهـــــا هـمــــدم همیشگی ات خُداستـــــ..

عاقبت سادگی

هر که با احساس باشد

عاقبت خواهد شکست

این جواب سادگیست