گاهی از دریا به اعماقش گریزی لازم است
از خودت برداری و درخود بریزی لازم است
طعم تلخ حرف مردم را چشیدن سخت نیست!
دوستی با درد در اوج مریضی لازم است...
گرچه دستور زبان عشق را پس میزنی؛
فعل "دستت را به موهایم بریزی "لازم است
عشق تنها اتاق بی سرانجامیست که
هرکجا افتاد دندانهای تیزی لازم است
خواب هایت را به کنعانی ترین یارت بگو
خویشتن داری برای هر "عزیزی "لازم است
بهناز ابوالوفایی
و تو خندیدی من مجبور شدم "فاصله"را...!
ساده از دست ندادم دل پر حوصله را
من "برادر"شده بودم و "برادر"باید
وقت دیدار رعایت کند این "فاصله"را
دهه ی شصتی دیوانه یکبار عاشق
خواست تا خرج کند این کپن باطله را
عشق!آن هم وسط نفرت و باروت و تفنگ
دانه انداختی از شرم ندیدم تله را
و تو خندیدی و از خاطره ها جا ماندم
با تو برگشتم ومجبور شدم قافله را...!
عشق گاهی سبب گم شدن از خاطره هاست
خواستم باز کنم با تو سر این گله را
عبدالجبار کاکایی
چشمم به حرف آمده و بی قرار، لب
کی بشکند سکوت مرا بی گدار، لب
تقدیم تو هزاره ی من! یک هرات چشم
نا قابل است سهم تو یک قندهار، لب
"بودا" دل من است که تخریب می شود
بوسه است مرهم دل ومرهم گذار: لب
می رقصمت چنین که تویی در نواختن
نی : لب، کمانچه : لب، دف و چنگ و دوتار: لب
در حسرتم که اول پائیز بشکفد
بر شاخه ات شکوفه ی سرخ انار - لب
سیده کبری موسوی قهفرخی
به پیک های فراوان کشیده شد کارت ...
که بغض کردی و مستی ت کار دستت داد
که گریه بودی و مردانگی شکستت داد
ببخش این همه دور از تو زنده می مانم
که قهوه می نوشم بی تو شعر می خوانم
نبودنم به اتاقت چقدر می آید
به چشم مشکی زاغت چقدر می آید
چقدر بی کسی ام بین بازوانت نیست
چقدر ... آه عزیزم ... زن جوانت نیست
به تخت خواب تهی مانده از هماغوشی ت
به طعم بوسه ی ماسیده بر لب گوشی ت
تمام زندگی ام را بلند گریه نکن
بخاطر من عزیزم ... بخند ! گریه نکن ...
و من که فاصله ها را عمیق می گریم
تمام این گِله ها را ... عمیق می گریم
مرا ببخش عزیزم ... که غصه دار توام
ببخش فاصله ها را ... که من کنار توام ...
ببخش بی تو خودم را غریب می بینم
به جان هرکه دلم را شکست ... غمگینم
تو درد زندگی ام را بلند گریه نکن ...
بخاطر من عزیزم ....
بخند ...
{ مهتاب یغما }