ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
باران کم کم از نفس افتاده ی بهار!
بر پشت بام خانه ی من آمدی چه کار؟
حسی برای تازه شدن نیست در دلم
از آسمان ساکت شعرم برو کنار
از دست های خشک تو آبی نمی چکد
بیزارم از دو قطره ی با منت ات، نبار
باغی که زیر پای تو پژمرد و دم نزد
اندام زخم خورده ی من بود روزگار! ـ
« بر ما گذشت نیک و بد اما...» تو بی خیال
پاییز باش و بعد زمستان، چرا بهار؟
دیگر کسی به باغ توجه نمی کند
وقتی نداده میوه به جز نیش های خار
با مردم همان طرف شهر باش و بس
بُغضی گرفته راه گلو را به اختیار
دارد بهار می گذرد با گلوی خشک
چشمان من قرار ندارند از قرار.
جواد کلیدری