یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

حسی در دلم نیست

باران کم کم از نفس افتاده ی بهار!

بر پشت بام خانه ی من آمدی چه کار؟

 

حسی برای تازه شدن نیست در دلم

از آسمان ساکت شعرم برو کنار

 

از دست های خشک تو آبی نمی چکد

بیزارم از دو قطره ی با منت ات، نبار

***

باغی که زیر پای تو پژمرد و دم نزد

اندام زخم خورده ی من بود روزگار! ـ

 

« بر ما گذشت نیک و بد اما...» تو بی خیال

پاییز باش و بعد زمستان، چرا بهار؟

 

دیگر کسی به باغ توجه نمی کند

وقتی نداده میوه به جز نیش های خار

 

با مردم همان طرف شهر باش و بس

بُغضی گرفته راه گلو را به اختیار

 

دارد بهار می گذرد با گلوی خشک

چشمان من قرار ندارند از قرار.

 

جواد کلیدری