خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی
بشنود یک نفر از نامزدش دل برده
مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی
که به پرونده ی جرم پسرش برخورده
خسته ام مثل پسر بچه که درجای شلوغ
بین دعوای پدر مادر خود گم شده است
خسته مثل زن راضی شده به مهر طلاق
که پس از بخت بدش سوژه ی مردم شده است
خسته مثل پدری که پسر معتادش
غرق در درد خماری شده فریاد زده
مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس
پسرش پیش زنش بر سر او داد زده
خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم
دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است
مثل مردی که قسم خورده خیانت نکند
زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است
خسته مثل پدری گوشه ی آسایشگاه
که کسی غیر پرستار سراغش نرود
خسته ام بیشتر از پیر زنی تنها که
عید باشد نوه اش سمت اتاقش نرود
خسته ام کاش کسی حال مرا می فهمید
غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است
شده ام مثل مریضی که پس از قطع امید
در پی معجزه ای راهی مشهد شده است
علی صفری
برای آمدن
عجلـه نـکن
تـو دیگر برای من،
مـثل آخریـن درخواست یک اعدامی هستـی؛
شدن
یا
نشدن ات
کمـکی بـه زندگی ام نخواهد کرد . . .
آزاد نوروزی
یا رب توعلاج درد مایی بر درد درون ما شفایی
ما خسته دل و فسرده حالیم از بار گنه شکسته بالیم
غرقیم همه به بحر عصیان هستیم گدای لطف و احسان
با اینکه ز کبر خود نمائیم در اصل فنای در فنائیم
هستی و خودیتی نداریم از خویش منیتی نداریم
بر درگه تو ذلیل و خواریم سرمایه بجز گنه نداریم
ای غوث و غیاث بی پناهان بخشنده جمله گناهان
یا رب تو ببین اسیر نفسیم عمریست همه هوا پرستیم
از باده کبر جمله مستیم آلوده هر گناه و پستیم
بگشای دری زتوبه ای یار مارا تو زمعصیت نگهدار
ما گر چه به عهد بی وفائیم لکن به در تو ما گدائیم
بر سائل خود عنایتی کن از غم زدگان حمایتی کن
ای مایه آبروی مسکین ثابت قدمم نمای در دین