فرض کن شک مثل آتش در تنت افتاده باشد
آتشی که با غرض در خرمنت افتاده باشد
فرض کن در شعرهایت زندگی کردی و حالا
دفتر شعرت به دست دشمنت افتاده باشد
فرض کن در اوج خوشبختی بفهمی تیره بختی
عکس مردی دیگر از کیف زنت افتاده باشد!
فرض کن از حاشیه یک عمر دوری کرده باشی
ناگهان خون کسی بر گردنت افتاده باشد...
فرض کن یک لحظه قبل از رفتنت بر روی صحنه
اتفاقی،دکمه پیراهنت افتاده باشد!
فرض کن این فرض ها تقصیر تقدیر تو باشد
اینکه شک دنبال چشم روشنت افتاده باشد
آب دریای خزر کم خواهد آمد وقت شستن
لکه ی ننگی اگر بر دامنت افتاده باشد
امید صباغ نو
دیگر نمی شود بپرم بی تو
وقتی شکسته بال و پرم بی تو
جاری شده ست رگ به رگم را مرگ
این درد را کجا ببرم بی تو
دیروز آشنای تمام شهر
حالا غریب و در به درم بی تو
راضی به مشتی ارزن خیراتم
مثل کبوتران حرم بی تو
رفته ست بیست و چند بهار از من
اما چقدر پیرترم بی تو
از هر چه بود بعد تو دل کندم
از هر چه هست بی خبرم بی تو
فرصت نمیکنم که خودم باشم
درگیر شاید و اگرم بی تو
دارم تمام میشوم و مانده است
یک مشت حرف پشت سرم بی تو
مهدی فرجی
دیدار ما هرچند دورادور، زیباست !
دیگر پذیرفته م که ماه از دور زیباست
هرچند موسایت نخواهم شد ولی باز
از تو چه پنهان ! دردو دل با طور زیباست
دنیا همیشه دل به خواه ما نبوده ؛
باور بکن بعضی گره ها کور زیباست
بس کن عزیزم طاقت باران ندارم
این چشم ها ... این چشم ها مغرور زیباست !
هرچند شب با نور سرد ماه?جور است
اما شب چشمان تو ناجور زیباست
وقتی که دریا تنگ ماهی های خسته ست
مُردن میان تارو پود تور زیباست
وقتی که غم هایم غم ِعشق تو باشد
از مهد چشمانم اگر تا گور ...زیباست !
رویا باقری
The sweet smell of a great sorrow lies over the land
بوی خوش،اندوه طویلی بر زمین می گستراند
plumes of smoke rise and merge into the leaden sky
حلقه های دود بر میخیزند و در آسمان سربی در هم می آمیزند
a man lies and dreams of green fields and rivers
مردی خوابیده و خواب کشتزاران سبز و رودها را می بیند
but awakes to a morning with no reason for waking
اما در بامداد بی هیچ دلیل برای برخواستن، بیدار می شود
He's haunted by the memory of a lost paradise
او مونس خاطره ی یک بهشت گمشده است
in his youth or a dream, he can't be precise
دقیقا" نمی داند در جوانیش بوده یا در رویا
he's chained forever to a world that's departed
تا ابد به دنیای گذشته زنجیر شده
It's not enough, It's not enough
این کافی نیست، این کافی نیست
His blood has frozen & curdled with fright
خونَش یخ زده و از ترس لخته شده بود
his knees have trembled & given way in the night
زانوانش لرزیده و شب از پا درآمده بود
his hand has weakened at the moment of truth
در لحظه ی حقیقت دستانش سُست شده بود
his step has faltered
گامهایش متزلزل شده بود
One world, one soul
یک دنیا،یک روح
Time pass, the river roll
زمان میگذرد و روح میغلتد
And he talks to the river of lost love and dedication
و او با رود از عشق و ایثار میگویــــــــــد
and silent replies that swirl invitation
و پاسخ های خاموشی می شنود که خواسته اش را برمی آشوبند
flow dark and troubled to any oily sea
و تیره و گل آلود به دریای چرب می ریزند
a grim intimation of what is to be
اشارتی شوم از آنچه باید روی دهد
There's an unceasing wind that blows through this night
بادی بی پایان از درون این شب می وزد
and there's dust in my eyes, that blinds my sight
و خاکی در چشمانم میریزد که کورم می کند
and silence that speaks so much louder than words
و سکوتی است که بس رساتر از کلمات سخن می گوید
of promises broken
از پیمان های شکسته می گوید
ترجمه آهنگ sorrowکاری از Pink Floyd
گل از تو گلگون تر
امید از تو شیرین تر.
نمی شود پاییز
فضای نمناک جنگلی اش
برگ های خسته ی زردش
غمگین تر از نگاه تو باشد.
نمی شود،
می دانم،
نمی شود آوازی
که مرد روستایی و عاشق
با صدایی صاف
در اعماق دره می خواند
در شمال شمال
رنگین تر از صدای تو باشد
نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد.
و - صدای شیهه ی اسبی تنها در ارتفاع کوه
و - صدای عابر پیری که آب می خواهد
به عمق یک سلام تو باشد
شب هنگام
که خسته ایم از کار
که خسته ایم از روز
که خسته ایم از تکرار.
نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد.
نمی شود که تو باشی، به مهربانی مهتاب
در آن زمان که روح دردمند ولگردم
بستری می جوید
بالینی می خواهد
تا شاید دمی بیاساید
نمی شود که تو باشی به مهربانی مهتاب
و این روح دردمند ولگرد
باز هم کوله را زمین نگذارد
و سر را بر زانوی مهربانی تو.
نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد
شکوفه از تو شاداب تر
پاییز از تو غمگین تر.
نمی شود که تو باشی و شعر هم باشد
نمی شود که تو باشی ترانه هم باشد
نمی شود که تو باشی گلدان یاس هم باشد
نمی شود که تو باشی بلور هم باشد
نمی شود که شب هنگام
عطر نگاه تو باشد
"محبوبه های شب" هم باشند.
نمی شود که تو باشی, من عاشق تو نباشم
نمی شود که تو باشی
درست همین طور که هستی
و من, هزار بار خوبتر از این باشم
و باز، هزار بار، عاشق تو نباشم.
نمی شود... می دانم...
نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد...
" نادر ابراهیمی "