احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﺬﺭﺩ، ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﻡ
ﺩﯾﮕﺮ ﺧﯿﺎﻝ ﻭ ﻓﮑﺮ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺳﺮﻡ
ﺩﯾﮕﺮ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﭘﺮﭘﺮ ﻧﻤﯽﺯﻧﺪ
ﺩﯾﮕﺮ ﮐﻼﻍ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺟﻠﺪ ﮐﺒﻮﺗﺮﻡ
ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺷﺎﻡ ﻣﯽﭘﺰﻡ
ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺪﯾﻪ ﻣﯽﺧﺮﻡ
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻠﺪ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﻨﻢ
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻠﺪ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻧﯿﺎﻭﺭﻡ
ﺍﺳﻤﺖ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؟ ﺁﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﺮﺗﯽِ ﺣﻮﺍﺱ
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﻦ ﺍﺳﻢ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺑﺮﻡ
ﻣﻦ ﺷﻌﺮ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﻢ ﻭ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯽﮐﺸﻢ
ﺗﻮ ﺩﻭﺩ ﻣﯽﺷﻮﯼ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽﭘﺮﻡ...!
"مهدی فرجی"

رها
شنبه 12 دی 1394 ساعت 16:02
آخرش دردِ دِلَت ،
دَر به دَرَت خواهد کرد !
مهره ی مارِ کسی ،
کور و کَرَت خواهد کرد !
عشق ،
یک شیشه ی انگور کنار افتادست !
که اگر کُهنه شود ،
مَست تَرَت خواهد کرد !
از همان دست که دادی ،
به تو بَر خواهد گَشت !
جِگرِ خون شده ام ،
خون_جِگَرت خواهد کرد !

رها
دوشنبه 7 دی 1394 ساعت 17:04
عمری گذشت و ساختهام با نداشتن
ای دل چه خوب بود تو را هم نداشتم...!
"سعید بیابانکی"
رها
یکشنبه 6 دی 1394 ساعت 20:49
قصه از جایی شروع میشود که نباید...
و نباید ها عزیز میشوند...
و عزیز ها بی معرفت...
و بی معرفت ها تمام دنیا...
و تمام دنیا،آوار روی سر...
و تو...
زیر همین آوار...
جان میدهی...
و جان دادنت،تدریجی میشود...
و تدریجی شاعر میشوی...
شاعر میشوی و،خون خودت را میکشی...
می ریزی در خودکارت...
و خودکارت...
مینویسد...
کاش...
کاش...
شروع نمیشد...
و خودکارت...
مینویسد...
چرا...؟
و
خودکارت مینویسد...
تا...
خونی در رگت،نمانده باشد...
و دنیایت تمام میشود...
و...
تمام میشوی...
رها
شنبه 5 دی 1394 ساعت 12:17
زن به بوسه ای می اندیشید
که از دهان نمی افتد
مردبه قصه ای
که کلاغ نداشته باشد
عشق به اتفاقی
که همیشگی باشد
شعر در سایه روشن سطرها
از متن خارج شد
مرد رویایش را قاب دیوار کرد
زن از چشم هایش
فرصت دیدن را گرفت
و جهان دوباره تاریک شد !
حسن حسینی
رها
سهشنبه 1 دی 1394 ساعت 21:24
نگران نباش!
یلدا رفت
دیگر شبهای نبودن
کوتاه میشود عزیز....
افشین صالحی
رها
سهشنبه 1 دی 1394 ساعت 21:08
و این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دست های سیمانی
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
ساعت چهار بار نواخت
امروز روز اول دی ماه است
من راز فصل ها را می دانم
و حرف لحظه ها را می فهمم
فروغ فرخزاد
رها
سهشنبه 1 دی 1394 ساعت 20:52
آتش گرفته دفتر شعرم به اسم تو
فالی نمانده تا به تو یلدایی اش کنم
بی خود به فال نیک نگیر این ترانه را
عشقی نمانده تا به تو لیلاییاش کنم
( فاطمه شمس )

رها
دوشنبه 30 آذر 1394 ساعت 10:45
شعرم خراب،شورم خراب،وان حال مغرورم خراب
باران زده برچشم من،سیمای رنجورم خراب
از دشت و دریا دلزده،چون موج بر ساحل زده
برگشته از مُلک سکوت،آن مُلک محصورم خراب
ای وای از این حال و هوا،دردم نشد با می دوا
وین باده بر من ناروا،کان باغ انگورم خراب
اندر میان دخمه ای،برساز خود یک زخمه ای
هم تار من ناکوک غم،هم لحن مسرورم خراب
از خلق تنهایی مراست،وز جمع منهایی مراست
کاندر توان زندگی،هم جذر و مجذورم خراب
از شعرهای دم به دم،ازدردهای بیش و کم
هم آرزوهایم بر آب،هم کاخ معمورم خراب
علی دلقندی
رها
دوشنبه 30 آذر 1394 ساعت 10:39
خوش باش در آن دم
که غمی رو به تو آرد......
بگذارکه غم نیز
رَود شاد ز دستت.....
صابر همدانی

رها
دوشنبه 30 آذر 1394 ساعت 10:30