یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

ﺷﺪﻩ ﻫﺮﮔﺰﺩﻟﺖﻣﺎﻝ ِﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪﮐﻪﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟!!!



ﺷﺪﻩ ﻫﺮﮔﺰ؟!!!
ﺩﻟﺖﻣﺎﻝ ِﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ؟!!!
ﮐﻪﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟!!!

ﻧﮕﺎﻫﺖﺳﺨﺖ،،،
ﺩﻧﺒﺎﻝ ِﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ...
ﮐﻪﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟!!؟

ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ
ﺩﺭ ﯾﮏ ﮐﺎﻓﻪ ﯼِ ﺍﺑﺮﯼ،،،
ﺗﻪِﻓﻨﺠﺎﻥِ ﺗﻮ...
ﻓﺎﻝِﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ،،،
ﮐﻪﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟!!!

ﺧﻮﺵ ﻭ ﺑﺶ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ...
ﺑﺎﺳﺎﯾﻪ ﯼِ ﺩﯾﻮﺍﺭ؟!!!
بوقتیکهﺩﻟﺖ
ﺟﻮﯾﺎﯼِ ﺍﺣﻮﺍﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ،،،
ﮐﻪﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟!!!

ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ...
ﺍﮔﺮﻫﺮﺑﺎﺭ،،،
ﮔﻮﺷـﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ،،،
ﻧﺼﯿﺒﺖﺑﻮﻕِ ﺍﺷﻐﺎﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ...
ﮐﻪﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟!!!

ﺣﻮﺍﺱِ ﺁﺳﻤﺎﻧﺖﭘﺮﺕ...
ﺭﻭﯼ ِ ﺷﯿﺸﻪ ﻫﺎﯼِ ﻣﻪ،،،
ﺳﮑﻮﺗﺖﺟﺎﺭﻭﺟﻨﺠﺎﻝِﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﻪﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ...

ﺷﺐِﺳﺮﺩِ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ،،، ﺗﻮ ﻫﻢ ﻟﺮﺯﯾﺪﻩ ﺍﯼ؟!!!
ﻫﺮﭼﻨﺪ،،،
ﺑﻪ ﺩﻭﺭِﮔﺮﺩﻧﺖ...
ﺷﺎﻝ ِﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ،،،
ﮐﻪﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟!!!

ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻦ...
ﺑﺮﺍﯼِ ﻋﯿﺪﻫـﺎﯼِﺭﻓﺘﻪ،،،
ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ!!!
ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺖﮐﺎﺭﺕ ﭘﺴﺘﺎﻝِﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ...
ﮐﻪﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ...!!!

ﺷﺒﯿـﻪ ﻣﺎﻫﯽِﻗﺮﻣﺰ،،،
ﺑﻪ ﺭﻭﯼِﺁﺏ ﻣﯽﻣﺎﻧﯽ...
ﮐﻪﺳﯿﻦ ﺍﺕ،،،
اولین ﺳﺎﻝِﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﻪﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ...

ﺷﻮﺩ هرﺧﻮﺷﻪ ﺍﺵ،،،
ﺭﻭﺯﯼﺷﺮﺍﺑﯽ ﻫﻔﺘﺼﺪ ﺳﺎﻟﻪ...
ﺍﮔﺮﺑﻐﻀﺖلگدﻣﺎﻝ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ،،،
ﮐﻪﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ!!!

ﭼﻪ ﻣﺸﮑﻞ ﻣﯽ ﺷﻮﺩﻋﺸﻘﯽ...
ﮐﻪﺣﺎﻓﻆﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼِﺁﻥ،،،
ﺍﻻﯾﺎﺍﯾﻬﺎ ﺍﻟﺤﺎﻝِﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ...
ﮐﻪﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ!!!

ﺭﺳﯿﺪﻥ،،،
ﺳﻬﻢِﺳﯿﺐِﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﺖﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ،
ﺍﮔﺮﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺍﺕ،،،
ﮐﺎﻝِﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ...

این طرف مشتی صدف آنجا کمی گل ریخته

این طرف مشتی صدف آنجا کمی گل ریخته
موج،ماهی های عاشق را به ساحل ریخته

بعد از این در جام من تصویر ابر تیره ایست
بعد از این در جام دریا ماه کامل ریخته

مرگ حق دارد که از من روی برگردانده است
زندگی در کام من زهر هلاهل ریخته

هرچه دام افکندم،آهوها گریزان تر شدند
حال صدها دام دیگردر مقابل ریخته

هیچ راهی جز به دام افتادن صیاد نیست
هرکجا پا میگذارم دامنی دل ریخته

زاهدی با کوزه ای خالی ز دریا بازگشت
گفت خون عاشقان منزل به منزل ریخته...

فاضل نظری

پرم از شوق آغوش تو و ... بد می شود اما




پرم از شوق آغوش تو و ... بد می شود اما

تو را بوسیدن و... نقض نجابت می شود اما


تمام روز می خواهم فراموشش کنم افسوس

خیالش دم به دم از خاطرم رد می شود اما


اوایل گاه گاهی بود این طغیان آتشناک

اخیرا لعنتی یکریز و ممتد می شود اما


خیال بوسه ات صد بار تا حالا مرا می کشت

هوای بار دیگر دیدنت سد می شود اما


دلم روزی هزاران بار توبه می کند از عشق

شب از افسون گیسوی تو مرتد می شود اما


زدم فالی که آغوشت پناهم می شو آیا

بنازم خواجه حافظ را خوش آمد می شود اما...!

 

 
"کمال الدین علاءالدینی شور مستی"

ﺑـﭽـﯿـﻦ ﻣـﯿـﺰ ﻗﻤـﺎﺭﺕ ﺭﺍ ، ﺩﻝ ﺍﺯ ﻣـﻦ ﺭﻭﯼ ﻣـﺎﻩ ﺍﺯ ﺗﻮ

ﺑـﭽـﯿـﻦ ﻣـﯿـﺰ ﻗﻤـﺎﺭﺕ ﺭﺍ ، ﺩﻝ ﺍﺯ ﻣـﻦ ﺭﻭﯼ ﻣـﺎﻩ ﺍﺯ ﺗﻮ
ﺑﯿــﺎ ﺑــﺮﺩﺍﺭ ﺑـﺎﺯﯼ ﮐـﻦ ،ﺳـﻔـﯿــﺪ ﺍﺯ ﻣــﻦ ﺳﯿـﺎﻩ ﺍﺯ ﺗــﻮ

ﻫــﻤـﯿـﺸـﻪ ﺁﺧـﺮ ﺑـﺎﺯﯼ ﮐـﺴـﯽ ﮐـﻪ ﺳـﻮﺧـﺖ ﻣـﻦ ﺑﻮﺩﻡ
ﻫـﻤـﯿـﺸـﻪ ﺑـﺎﺧﺖ ﺑﺎ ﻣـﻦ ﺑﻮﺩ ،ﮔـﺎﻩ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﮔــﺎﻩ ﺍﺯ ﺗﻮ

ﺗـﻤـــﺎﻡ ﺧـﺎﻧـــﻪ ﻫـــﺎ ﺭﺍ ﺑــﺮ ﺳـﺮﻡ ﺁﻭﺍﺭ ﮐـــﺮﺩﯼ ﻭ...
ﮐـﺴـﯽ ﺟــﺮﺍﺕ ﻧــﺪﺍﺭﺩ ﺗـــﺎ ﺑـﮕــﯿـﺮﺩ ﺍﺷـﺘـﺒـــﺎﻩ ﺍﺯ ﺗـﻮ

ﺗــﻮ ﺭﺥ ﻣـﯽ ﺗـﺎﺑــﯽ ﻭ ﻣــﻦ ﻗـﻠﻌـﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭﻣـﻨــﺪﻡ
ﺧﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺐ ﺍﮔﺮ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ ﻧﮕﺎﻩ ﺍﺯ ﺗﻮ

ﮔـﻞ ﻣـﻦ ! ﻓـﯿــﻞ ﻣﺎ ﻣﺴﺖ ﺍﺳﺖ ﻭﮔﺎﻫﯽ ﮐﺞ ﺭﻭﯼ ﺩﺍﺭﺩ
ﻧـﮕـﯿـﺮﯼ ﺧـﺮﺩﻩ ﺑـﺮ ﻣـﺴـﺘــﺎﻥ ﺍﮔـﺮ ﺑﺴـﺘﻨـﺪ ﺭﺍﻩ ﺍﺯ ﺗﻮ

ﺩﺭﯾــﻦ ﺑـﻦ ﺑﺴﺖ ﺣـﯿـﺮﺍﻧـﯽ ، ﮐﺠـﺎ ﻣﯽ ﺭﺍﻧـﯽ ﺍﻡ ﺩﯾﮕــﺮ
ﭼﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﮐﻨـﻢ - ﺯﯾﺒــﺎﯼ ﮐـﺎﻓــﺮ ﮐﯿـﺶ ﺁﻩ ﺍﺯ ﺗــــﻮ

ﺟﻮﺍﺩ ﺍﺳﻼﻣﯽ

در خود فرو می ریزم

پشت سرت
مثل آپارتمانی فرسوده
در خود فرو می ریزم
و کوچه را
زشت میکنم

رسول یونان

من ابر پربارانم اما وقت بارش نیست

من ابر پربارانم اما وقت بارش نیست
بغضم! ولی ترجیح دادم درگلو باشم


ترسیده ام یک عمر از رویای بعد ازتو
باید ولی باترس هایم روبرو باشم


ازرفتنت ترسیدم و فصل زمستان شد
من از تمام روزهای گرم، دلسردم


ترسیدم و دل کندم ازاین عشق ، قبل از تو
تابوده من از ترس مردن خودکشی کردم


من گفته بودم کوهم اما کوه ها را هم
یک بغض گاهی می شود از هم بپاشاند


دنیا برای عشق جای کوچکی بوده
با رفتنت شاید به من این را بفهماند


من خسته ام ازاینکه دستان شفابخشت
تنها برایم دست های بسته ای بودند


حالا نه اما می رسد روزی که می فهمی
مرداب ها یک روز رودخسته ای بودند


بازخم هایت برتنم می میرم اما باز
ازتو کسی این ظلم را باور نخواهد کرد


درمن پس ازتو جا برای زخم خوردن نیست
حال مرا چیزی ازاین بدتر نخواهد کرد


صیادمن! دارد به آخر می رسد قصه
دیگر عقاب سرکش خود را نخواهی دید


غم هست باران هست یادت هست زخمت هست
دیگر تو این دیوانه را تنها نخواهی دید


آنقدر ماندن را برایش تلخ کردی که
رفتن شده حالا دلیل شادی اش امروز


یک روز دلتنگ قفس جان می دهد اما
هرکس که خوشحال است از آزادی اش امروز


رویا باقری


معجزه باش

پیرزنی باش
که پای برهنه روی مین می رود.
تا پیدا کند تکه استخوان پسرش را هر کجا که شد.

تکه های من بر اندوه خانه پاشیده است،
ودیگر دارم ایمانم را به کائنات از دست می دهم.

به خاطر خدا هم شده
معجزه باش لعنتی
کلید بینداز
و چراغ را روشن کن.

پوریا عالمی



آدمها می آیند...

آدمها می آیند...
گاهی در زندگیت میمانند گاهی در خاطره ات،
آنهایی که در زندگیت میمانند همسفر میشوند،
آنها که در خاطرت میمانند تجربه ای برای سفر...
گاهی تلخ
گاهی شیرین
گاهی با یادشان لبخند میزنی
گاهی یادشان لبخند از لبانت برمیدارد
اما تو...
لبخند بزن
به تلخ ترین خاطره هایت
آدمها می آیند و این آمدن باید رخ بدهد
تا تو بدانی....
آمدن را هم بلدند
این ماندن است،
که هنر میخواهد........



خاطرات کودکی

بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسبهای چوبکی

درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس

روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود

باوجود سوز و سرمای شدید
ریزعلی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود

همکلاسی های درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش می شد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ ها که بودش روی دوش

ای معلم نام و هم یادت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر

ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشق ها را خط بزن..

شاعر:؟؟

مرا،آتش صدا کن

مرا،آتش صدا کن.......
تا بسوزانم سراپایت.
مرا،باران صلا ده......
تا ببارم برعطش هایت.
خیالی،
وعده ای،
وهمی،
امیدی،
مژده ای،
یادی،

به هرنامم که خوش داری.........
تو بارم ده به دنیایت.

اگر در من هنوز آلایشی از مار می بینی،

کمک کن تا از این پیروزتر باشم در اغوایت......

حسین منزوی