عازم یک سفـــرم
سفری دور به جایی نزدیــــک
سفری از خود من به خـــودم
مدتی است نگاهم به تماشای خداســت
و امیـدم به خداوندی اوســـت…
حتی سایه ات را که هرگز به آن نمیرسم ...!
ﺁﺩﻡ ﻣﺬﻫﺒﻲ ﺍﻱ ﻧﻴﺴﺘﻢ
ﺍﻣﺎ
ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﻲ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ، ﭘﺎﻳﺒﻨﺪ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ، ﻣﻴﺘﺮﺳﻢ
ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﻲ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶ ﻣﻲ ﮐﺸﻨﺪ ، ﻣﻴﺘﺮﺳﻢ
ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﻭ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺍﺭﺯﺷﻲ ﻗﺎﺋﻞ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ!
ﻓﺮﻳﺐ ﻇﺎﻫﺮ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺭﻳﺪ
ﮐﺴﺎﻧﻲ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻭ ﻋﻘﻞ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺭﻧﺪ
ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ، ﻫﻴﭻ ﻣﻲ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ
ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻧﻴﺰ ﺧﻴﺎﻧﺖ ﻣﻴﮑﻨﻨﺪ
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻳﻲ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ….
درد و دل که می کنی ،
ضعف هایت ، دردهایت را می گذاری توی سینی ؛
و تعارف می کنی که هرکدامش را که می خواهنـد ، بردارند ؛
تیــــز کنند…
تیـــغ کنند…
و بزنند به روحت … !! :|
یاد بگیــــر که اینروزها باید ناله ات سکـــوت باشد ، اشکَت لبخند ،
و تنهـــــا هـمــــدم همیشگی ات خُداستـــــ..
بعضی وقتا سکوت میکنی ، چون اینقدر رنجیدی که نمیخوای حرفی بزنیــ…
بعضی وقتا سکوت میکنی ، چون واقعا” حرفی واسه گفتن نداریــ…
گاه سکوت یه اعتراضــ…
گاهی هم انتظار…
اما بیشتر وقتا سکوت واسه اینه که ،
هیچ کلمه ای نمیتونه غمی که تو وجودت داری رو توصیف کنه ! :|
به سراغ من اگر می آیید,
نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.
و اما اکنون:
به سراغ من اگر می آیید,
سخت و پیوسته بیایید
نهراسید از اندیشه ی تنهایی من
شیشه ای نازک نیست
که ز هر لرزش اشکی ترک بردارد
صحنه ی خاطر تنهایی من قطعه سنگی شده از درد هزاران اندوه
در هراس از پاییز...