تکیه زده ام بر دیواری از سکوت ؛
سکوتم را میخراشد و نقشی از یادگاری میزند
هیچ کس جز خــــــــــدا!
و این منم
زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد
شهـرِ مـن جاییــست که ، مردمــانـش همــه فَــردند فقـط گاهــی از تــرسِ جریمــه ، تظاهُـــــر به زوج بـــودن مــی کننــد . . . !
سقـــف دنیـــایم چـــکه میـــکرد...
دلـــم را زیـــرش گـــذاشتـــم...
دلـــم پر شـد...
نیست تاثیری در ایما ؛ لالــــها فهمیده اند
این که ده انگشت کار یک زبان را هم نکرد