خانه
عناوین مطالب
تماس با من
یک عاشقانه آرام
احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
یک عاشقانه آرام
احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...
درباره من
...
ادامه...
نظرسنجی
وبلاگم چطوره خوشت اومد؟
عالیه
بدک نیست
افتضاحه
ثبت نظر
مشاهدهی نتایج
پیوندها
غزلسرا
ویسگون
شعر سیاه
سایه بهشت
شیدا
باران های آرام
بانو
دلتنگ قاصدک
خط ِخاطره . . .
پویا جمشیدی
شمس لنگرودی
وبلاگ رسول یونان
برف روی خط استوا
مهدیه لطیفی
خاطرات کهنه و اشعار نو
افسانه
وبلاگ رسمی علیرضا آذر
باشگاه دانشجویان پیام نور
نوستالژی های سال ها بعد...
مهدیه لطیفی
پا برهنه روی ماه (رضا کاظمی)
دستهها
نوشته های رها
42
تلخ نوشته ها
226
درد و دل
15
دلتنگی و انتظار
152
عاشقانه ها
181
تامل برانگیز
73
تنهایی
80
مناسبت ها
11
اشعار
252
سخنان بزرگان
17
خیانت
8
یاد کردن
9
به سلامتی
3
دلشکسته
16
خاطرات
12
دیالوگ های ماندگار
4
عکس نوشته
24
دانلود
5
داستانهای عاشقانه
6
کاریکلماتور
4
اشعار ترجمه شده
2
بریده کتاب
1
ابر برجسب
دلنوشته های عاشقانه
عاشقانه
دلتنگی
عکس غمگین
نوشته های عاشقانه
دلنوشته
شعر
تو
زندگی
متن عاشقانه
شعر عاشقانه
تنهایی
عکسهای عاشقانه
عشق
عکس عاشقانه
جدیدترین یادداشتها
همه
گفتی نظر خطاست،
جریمه کرده ای مرا؟
ماجرای من و تو، باورِ باورها نیست
انگیزه
زندگی ام ؛
وقتی خودت را نجات نمیدهی
پای دوست داشتنت ایستادم
گاهی نمی شود...
انتظار...
خــــودت باش
نویسندگان
رها
1709
بایگانی
اسفند 1395
3
دی 1395
3
آذر 1395
5
مهر 1395
8
شهریور 1395
3
تیر 1395
4
اردیبهشت 1395
1
فروردین 1395
15
اسفند 1394
17
بهمن 1394
13
دی 1394
25
آذر 1394
22
آبان 1394
15
مهر 1394
18
مرداد 1394
10
تیر 1394
47
خرداد 1394
53
اردیبهشت 1394
69
فروردین 1394
36
اسفند 1393
41
بهمن 1393
11
دی 1393
23
آذر 1393
72
آبان 1393
24
شهریور 1393
2
مرداد 1393
19
تیر 1393
113
خرداد 1393
56
اردیبهشت 1393
85
فروردین 1393
137
اسفند 1392
152
بهمن 1392
158
دی 1392
77
آذر 1392
73
آبان 1392
72
مهر 1392
156
شهریور 1392
71
تقویم
اسفند 1395
ش
ی
د
س
چ
پ
ج
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30
جستجو
آمار : 634651 بازدید
Powered by Blogsky
بنویسید؛که اشعارمن از سوز دل است...
بنویسید؛که اشعارمن از سوز دل است...
بنویسید؛که دنیای
من
از خشت و گل است
بنویسید؛که با عدل خدا مساله داشت...
بنویسید؛که از خلقت خود هم گله داشت...
بنویسید؛که در بی کسی اش سوخت پرش
بنویسید؛غمی بود به چشمان ترش...
بنویسید؛دلش مثل دل شیشه شکست
آن زمانی که دلی بر دل رویا ها بست
بنویسید؛دمادم دل او ابری بود
بنویسید؛که اسطورهء بی صبری بود...
رها
شنبه 29 اسفند 1394 ساعت 23:18
0 نظر
آدم نیست...
تو حق نداری
عاشقِ کسی بمانی
که سالهاست
رفته
تو
مالِ کسی نیستی
که نیست
تو
حق نداری
اسمِ دردهای مزمنت را
عشق بگذاری
میتوانی مدیونِ زخمهایت باشی
اما
محتاجِ آنکه زخمیَت کرده
نه
!
دست بردار
از این افسانههای بی سر و ته
که به نامِ عشق
فرصتِ عشق را
از تو میگیرد
آنکه تو را
زخمیِ خود میخواهد
آدمِ تو نیست
آدم نیست
و
تو
سال هاست
حوای بی آدمی...
حواست نیست !
رها
جمعه 28 اسفند 1394 ساعت 12:31
1 نظر
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری...
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری...
نامه ای دارم من...
که بدستش بدهی...
داخل کوچه که رفتی... درب سوم از چپ...
خانه عشق من است...
درب چوبی که به رویش با تیغ...
شعری از من...
اینچنین حک شده است...
"برسرت گرهمه عالم بسرم جمع شوند"
"نتوان برد هوای تو برون از سر ما"...
خواستی در بزنی...
رمز بین من و او چنین می باشد..
"تق تق تق".."تق تق تق".."تق تق تق"
بعداز آن لحظه
که
در کوبیدی...
سرخود بالا کن...
وبه روی دیوار...
نقش یک پنجره را پیدا کن...
پشت آن پنجره چشمان تری خواهی دید..
که به در زل زده است...
نامه را داخل آن خانه بینداز و برو...
اوخودش می آید...نامه را میخواند...
تو همان روز که
آن
نامه بدستم دادی...
من به راه افتادم...
تاکه از کوچه معشوقه تو رد بشوم...
وارد کوچه شدم...
درب سوم از چپ...
خانه ی عشق تو بود...
باهمان رمز که یادم دادی...
درب را کوبیدم...
وبه روی دیوار نقش یک پنجره پیدا کردم...
هیچ کس پنجره را باز نکرد...
بازهم با تردید...
روی
در
کوبیدم...
پیرمردی آمد در برویم وا کرد...
باصدایی نگران گفت به من...
که طبیبی آیا..؟ یا طبیب آوردی..؟
دخترم سخت مریض است...ازدرد فراق...
گفتم آری که به درمانش من...
نامه ای از بر یار آوردم...
گفت داخل شو...
وارد خانه شدم..صحنه هایی دیدم..سخت پریشانم کرد...
دخترک کنج اتاق...
صورتش زرد..." و"...چشمش بسته...
باصدایی لرزان...ناله از عمق وجودش میکرد...
من
به
سویش رفتم...
دستهایم لرزید...
نامه افتاد ز دستم...روی دستان ضعیفش...
لحظه ای معجزه ای دیدم من...
که پس از لمس همان نامه تو...
دخترک چشم خودش را وا کرد...
وبه آن نامه کمی خیره شد و....
باصدایی لرزان رو به من کرد و پر از خواهش شد....
خواست با تو بگویم این را...
که سراپا عشق است...
ودر آن دنیا هم...
همچنان شیفته دیدن دلدار خود است...
نامه از دستانش
به
زمین افتاد و ....
نفسش بند شدو...
نم نمک چشم از این دنیا بست...
من به چشمان خودم دیدم که...
دخترک لحظه جان دادن هم...
نام تو ورد زبانش بوده...
و تو اما اینجا...فارغ از دلهره ها...
همچنان میگویی.......
"ای که ازکوچه معشوقه ما میگذری؟؟؟!!!"
#مسعود_محمدپور
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری..
نامه
دیوار
خانه ی عشق
رها
چهارشنبه 19 اسفند 1394 ساعت 23:20
0 نظر
به خداحافظی تلخ تو سوگند ، نَشد
به خداحافظی تلخ تو سوگند ، نَشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای ، بند نَشد
لب تو میوه ممنوع ،
ولی
لب هایم
هر چه از طعمِ لبِ سُرخ تو، دل کَند نَشد
با چراغی هَمه جا گَشتم وگَشتم در شَهر
هیچ کس ... هیچ کس اینجا به تو مانَند نَشد
هَر کَسی در
دل
من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه "خداوند" نَشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند : نَشد!
فاضل_نظری
سریال_شهرزاد
رها
جمعه 14 اسفند 1394 ساعت 14:57
0 نظر
من، میز قهوهخانه و چایی که مدتیست...
من، میز قهوهخانه و چایی که مدتیست...
هی فکر میکنم به شمایی
که
مدتیست...
«یک لنگه کفش» مانده به جا از من و تویی
در جستجوی «سیندرلایی» که مدتیست...
با هر صدای قلب، تو تکرار میشود
ها! گوش کن به این اُپرایی که مدتی است...
هر روز سرفه میکنم اندوه شعر را
آلوده است بیتو هوایی که مدتیست...
دیگر کلافه میشوم
و
دست میکشم
از این ردیف و قافیههایی که مدتیست...
کاغذ مچاله میشود و داد میزنم:
آقا! چه شد, سفارش چایی که مدتیست...
#نجمه_زارع
رها
سهشنبه 11 اسفند 1394 ساعت 21:07
0 نظر
دلم اندازه ی یک شهر برایت تنگ است
دلم اندازه ی یک شهر برایت تنگ است
آنقدر تنگ که با
ذهن
خودم در جنگ است
آنقدر تنگ که از من قدمی دور شدی...
یک قدم فاصله اندازه ی صد فرسنگ است
به خیالم که به این عشق تعصب داری
بی خیالیت برای منِ عاشق ننگ است
مشکل انگار - رقیب من و دلتنگی نیست
چشمهای تو پر از وسوسه ی نیرنگ است
دلم از این همه نامردی تقدیر شکست
هر چه سنگ است فقط
لایق
پای لنگ است
حرفهایم اثری در تو ندارد انگار
دل من عاشق و انگار دلت از سنگ است
کاشکی گوش کنی حرف مرا برگردی...
دلم اندازه ی یک شهر برایت تنگ است
رها
شنبه 8 اسفند 1394 ساعت 21:14
1 نظر
درماندگی یعنی
درماندگی یعنی
تو اینجایی
من هم همین جایم
ولی
دورم . . .
تو اختیارِ زندگی داری
من زندگی را
سخت
مجبورم . . .
#علیرضا_آذر
رها
چهارشنبه 14 بهمن 1394 ساعت 22:32
0 نظر
تا کی صبر باید کرد؟
گفت تا کی صبر
باید
کرد؟
گفتم چاره چیست؟!
دیدم این پاسخ،
از
آن
پرسش سؤالی تر شده است...
فاضل نظری
رها
شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 09:54
2 نظر
تورا با غیر می بینم صدایم در نمی آید
تورا با غیر می بینم صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
شبان آهسته می گریم
که
شاید کم شود دردم
تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید
چه سود از شرح این دیوانگی ها بی قراری ها
تو مه بیمهری وحرف منت باور نمی آید
ز دست وپای دل برگیر این زنجیر جور ای یار
که این دیوانه گر
عاقل
شود دیگر نمی آید
فراق از عمر من می کاهد ای نامهربان رحمی
خدا را از چه بر من رحمت ای کافر نمی آید . . .
مهدی اخوان ثالث
رها
دوشنبه 28 دی 1394 ساعت 10:24
0 نظر
رفیقم کجایی
غم جمعه عصـــر و ..
غریبـــی حصـــر و..
یه دنیا سوالُ تو سینـه ام گذاشتی ..
جهـــانی دروغ و ..
یه دنیا غروب و ..
یه درد عمیق و ..
یه تیزی تیغ و ..
یه قلـــب مریض و ..
یه آه غلیــــــــظ و ..
یه دنیــا محالـــــو ...
تو سینه ام گذاشتـــــی ....
رفیقم کجایی ..
دقیقا کجایی ..
کجایی تو بی من ..
تو بی من کجایی ..!
حسین_صفا
شهرزاد
رها
شنبه 26 دی 1394 ساعت 20:58
0 نظر
252
1
صفحه
2
3
4
5
...
26