وقتی لبهایم
لبهایت را گم کرده باشند
رژلبهای روی میز را باید دور بریزم
و روزه ی موسیقی بگیرم
مهدیه لطیفی
کنج گلویم قبرستانیست ...
پر از احساساتی که زنده به گور شده اند!
قبرستانی به نام بغض...
آقـــای شــهــردار!
بگویید انقـدرعوض نکـنند رنـــگــــ و روی ایـــن شـهر لعنتی را ...
این پیاده روها ، میــدان ها ، رنگ و روی دیوارها ،
خــــاطـــراتــم !
دارنـــد از بـیـن ـ مــی رونــــد . .