یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

مخاطب خاص


مخاطب خاص که داشته باشی، دیگر فرقی ندارد چه می نویسی.

قلم را به دست می گیری

کافی است تصورش کنی ...

کافی است خاطراتش را ورق بزنی ...

کافی است گرمای دستانش را به خاطر آوری ...

حتی اگر خنده اش هم در ذهنت مرور شود ، کافی است.

بعد شروع به نوشتن میکنی.

می نویسی ...

آنقدر می نویسی تا به آرامش برسی.

و وقتی برمی گردی و به نوشته هایت نگاه می کنی،

می بینی تمامشان ،


آغشته به حس لطیف با "او" بودن است ...



با تو بودن...

نگاهت که میکنم

چیزی مرا از نداشتن ها جدا میکند

با تو که می خندم

قفل های این روزها باز میشوند

در تو که میمیرم

جاودانگی، ترانه ی مرغان خوشخوان روزگارم میشود

چه خوش اتفاقی ست

با تو بودن...

عاشقانه که صدایم میکنی

نامم دل انگیزترین آوای دنیا را به خود میگیرد

به تو می اندیشم

به دست های همیشه در دستانم

به لبخند گیرا و مهربانت

به صدای مردانه و پر هیبتت

بوی آرامش میدهد افکارم وقتی تو سلطان آن میشوی

دور میشوم از تمام دنیا و رویدادهایش

وقتی سرم را بر شانه ات میگذارم

کسی انگار تپش های قلبم را به قدم هایت بند زده

چه کودک میشوم

در برابر شماتت های عاشقانه ات

چه بی قرار میشوم

وقتی نگاهت را از چشمانم میگیری

چه دلتنگ میشوم

وقتی صدایم نمیکنی

تو را من نفس میکشم ، تو را من واژه میسازم ، تو را من پرواز میکنم

چه خوش طعم است

لب هایی که دوستت دارم را زمزمه میکند

در لحظه های عاشقانه مان

گم میشوم در آغوش گرمت

از سرمای بی رحم دل های این جماعت

عزیزم!

به خاطر بسپار

نگاهم چشمانت را حفظ است

من از امتحان نگاهت رد نخواهم شد...!


آغوش تو


پنهــــــــان کـــــــــــن در آغوشـــــت مـــــرا


مـــــــــــرا در نهـــــــــانی تریـــــــــن گوشه ی  آغوشــــت پنهــــــان کــــــن...


آنــــــــ ســــــوی تاریکـــــــی  ... بر پهنـــــه ی زندگـــــــــــی


آنــــ جا کهـــ  هـــــــــوا از رویــــــــای بهــــــار شفافــــــ تر استـــــــ و


بــــــــاران ســ ـرود آفتابـــــــــــ را تکـــــــــرار می کنـــد ...


راز  چشـــــمهایتـــــ  ستـــــــاره ی بختــمــــ بــــــــــود که  درخشـــــــــید


و مهــــــــتاب را در نگاهــــــــم زمــــــــزمه کــــــــرد


لبهـــــــــایت خنــــــده را که ســــــــال ها در گلـــــو گمـــ شدهـــ بـــــــود را


در چهــــــــار ســـوی زمــــانــــــ دوبــــــارهـــ  فریــــــاد کشــــــید


 و  آمدنــت کویـــــــــــر دســـتانم را شــــــکوفه بـــــــــاران کــــــرد...!!!


پنهـــــــــان کنــــ مــــــرا در آغوشــــــی کهـــ  نامـــــش


 دوســتـــــــ   داشـــــــتن استـــــــــ  ...


امـشبـــ هـیچـیـــ نـمےخـوآهـم 


 فقــط بـیـآ..


می خـواهـمـ تـا سحـر بـه چشـمـآنـــ آسمـآنـیـــ اتــــ خیـرهـ  بـمــآنـمـ ...


هـمیـنــ کـآفـیـــ استـــ ...


بـرآے آرامـشــ قلبـــ بــیــ قـرآرمـ


تــو فقـ ـط بـیــآ ...


در آغـ ـوشم که میـ ـگیریـــ آنقـ ــدر آرامـ میـ ـشومـ


کـ ـهـ فـ ـراموشـ میـ ـکنمـ بـایـ ـد نـ ـفسـ بـ ـکشمـ ...


آغوش تو گناه نیست


من در آغوش تو آرامش یافته ام


که هیچ گناهی با آرامش مانوس نیست


آغوش تو گناه نیست


من در آغوش تو امنیت را احساس کرده ام


که در هیچ گناهی امنیت محسوس نیست


آغوش تو گناه نیست


من در آغوش تو تمام زیبایی را لمس کرده ام


که در هیچ گناهی زیبایی ملموس نیست


پس امانم بده


که تا ابد در دل این زیبایی آرامش بگیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرم




پناهم می دهی؟

پناهم می دهی امشب ؟

میان آب و گل رقصان ،

میان خار و گل خندان در آن آغوش نورانی ،

پناهم می دهی امشب ؟

دل و دین در کف یغما و من تنها در این هنگام روحانی ،

 پناهم می دهی امشب ؟

سه چیز

سه چیز تو زندگی ممکن نیست از بین بره… 

صلح ودوستی.. 

امیدواری.. 

صداقت… 

من و تو

این روزها که همه زغال فروش شده اند…. 

بیا 

من 

و 

تو 

 سپید بمانیم… 



آغوش تو

آغوش تو 

یه جای دنج 

برای با هم بودن است 

در میان همه ی شلوغی های این شهر تکراری … 



شکـــ نکـــــن !

شکـــ نکـــــن !

آیــ●ــنده اے خوـاهــم ساختــــ کــه

گذشتـــه ام جلویش زآنــو بـــزند !


ده تا دوست دارم

خیـــــــلی دوستت دارم؛ 
ده تا، مثل روزهای کودکیمان؛ 
عمیق، پاک و بسیـــــــــار …! 
❤