یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

یک عاشقانه آرام

احتیاط باید کرد ! همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز ...

مخاطب خاص


مخاطب خاص که داشته باشی، دیگر فرقی ندارد چه می نویسی.

قلم را به دست می گیری

کافی است تصورش کنی ...

کافی است خاطراتش را ورق بزنی ...

کافی است گرمای دستانش را به خاطر آوری ...

حتی اگر خنده اش هم در ذهنت مرور شود ، کافی است.

بعد شروع به نوشتن میکنی.

می نویسی ...

آنقدر می نویسی تا به آرامش برسی.

و وقتی برمی گردی و به نوشته هایت نگاه می کنی،

می بینی تمامشان ،


آغشته به حس لطیف با "او" بودن است ...



بودن تو

اینکه باید فراموشت می کردم را

فراموش کردم

تو تکراری ترین حضور روزگار منی

عجیب

به بودن تو

از آن سوی فاصله ها

خو گرفته ام ...


این جا نبودن

می دانم کس دیگری به درونم پا گذاشته است

و اوست که مرا چنان بی طاقت کرده است

احساس می کنم دیگر نمی توانم در خودم بگنجم،

در خودم بیارامم

از "بودن" خویش بزرگتر شده ام

و این جامه بر من تنگی می کند!

این کفش تنگ و بی تابی فرار،

عشق آن سفر بزرگ،

اوه، چه می کشم!

چه خیال انگیز و جان بخش است

" این جا نبودن " !




با هم بودن

کنــارت هستند ؛ تا کـــی !؟

تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند …

از پیشــت میروند یک روز ؛ کدام روز ؟

!وقتی کســی جایت آمد …

دوستت دارند ؛ تا چه موقع !؟

تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند ….

میگویــند : عاشــقت هســتند برای همیشه نه ……

فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود !

و این است بازی باهــم بودن…